سی و چندسال است که طنز و چيزهاي ديگر از جمله نمايشنمامه طنز مي نويسم.در همه اين مدت همراه شوراي ملي مقاومت بوده ام زيرا معتقدم رژيم آخوندي بايد در تماميتش سرنگون شود و يک جمهوري سکولار سر کار بيايد

چهارشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۵

مصاحبه با پرويز خزايي


گفتگوی کوتاه حسین پویا با پرویز خزایی نماینده شورای ملی مقاومت در کشورهای نوردیک

در باره حکم دادگاه اروپایی لوگزامبورگ در مورد سازمان مجاهدین

27 دسامبر 2006
برای سایت طلیعه ی سپیده دمان
www.talieh-sepidedaman.com/

حسین پویا
آقای خزایی ممنون از وقتتون. همانطور که میدانید ما در صفحه ی بحث و جدل سایت طلیعه ی سپیده دمان، ضمن توضیح کوتاهی در مورد پیروزی اخیر مقاومت ایران در دادگاه عالی اروپا، سولاتی را نیز برای بحث مطرح کردیم و کاربران سایت هم در مورد این حکم و سوالات ما نظراتی دادند. ما ضمنا به کاربرانمون قول دادیم که در زمینه حکم نظر متخصصین را هم جویا شده و در اختیارشان بگذاریم. به همین دلیل هم از شما که در این زمینه ها تخصص و تجربه دارید برای شرکت در این گفتگوی کوتاه دعوت کردیم. اولین سوال این است که:
- علیرغم اینکه حکم دادگاه اروپایی لوگزامبورگ صراحت دارد بر اینکه اصولا بردن اسم سازمان مجاهدین در لیست سازمانهای تروریستی در اروپا از اساس فاقد مشروعیت بوده و به همین استناد هم دستور لغو محدودیتهای مالی مجاهدین در اروپا صادر شده، برخی از به اصطلاح تحلیل گران اصرار دارند که با به وجود آوردن فضایی ابهام آمیز، اینگونه الغاء کنند که گویا این حکم چندان مهم نیست و ربطی به بیرون آمدن اسم مجاهدین از لیست تروریستی ندارد. بنا براین اولین سوال و درخواستم این است که حکم دادگاه لوگزامبورگ را در روشن ترین و خلاصه ترین شکل ممکن بیان کنید.

پرویز خزایی
من هم از شما متشکرم که باز هم از من برای گفتگو دعوت کردید.
این واقعیت را هیچیک از این تحلیلگرانی که گفتید نمیتوانند انکار کنند که این حکم از یک مرجع عالی قضایی اروپا صادر شده است و لازم الاجرا است. البته پس از انجام سایر تشریفات قانونی . اگر دادگاه اروپا تقاضای رسیدگی فرجامی کند؛ که البته این رسیدگی تنها مربوط به استدلال قانونی و محدود به چهارچوبی حقوقی دادرسی است، میتواند یک مدت انجام این حکم را بتاخیر بیاندازد. اما همه قراین نشان از آن دارد که شورای وزیران اتحادیه اروپا این دادگاه را نیز خواهد باخت چرا که استدلالهای حقوقی این دادگاه کاملا محکم است و اصولا در سنت این دادگاه پیش نیامده است که در مرحله فرجام رایی علیه رای آن صادر شود.
نکته دیگر اینکه در این رای بوضوح اعلام شده است که بر سه اساس این نامگذاری غیر قانونی و نامشروع است و باید این تصمیم لغو شود. البته شما میدانید که در نامگذاری تنها وجه عملی آن محدودیت مالی است و بلوکه کردن اموال که این حکم بصراحت این تصمیم را که بخش عملی و اجرایی نامگذاری است را باطل اعلام میدارد.
کمیسیون اروپا بعنوان قوه مجریه اروپا حکمی علیه خود از قوه قضاییه اروپا در یافت کرده است و باید این حکم را اجرا کند. البته اگر بخواهد که طفره برود تا مدتی میتواند این پا و آن پا کند و از مکانیسم های فورمال ( شکلی نه ماهوی) استفاده کند. اما در آنجا هم خواهد باخت.

پویا:
- برخی از همان تحلیلگرانی که عرض کردم، ضمن اصرار به مطرح کردن حکم به عنوان "حکم لغو انسداد دارائيها و حسابهاى بانكى مجاهدين" اینگونه ادعا می کنند که ارزيابى مسئول شورای ملی مقاومت در پیام اخیر ایشان كه تصميم رفع انسداد دارائيها و حسابهاى بانكى مجاهدين و حكم صادره شده از سوى دادگاه عالى اروپا به خاطر تلاشهاى مجاهدين در جمع كردن امضا از شيوخ عراقى در حمايت از مجاهديدن و يا حمايتهاى 12 هزار وكيل از كشورهاى مختلف، امكانپذير شده است، درست نیست و بلكه به اعتقاد ایشان اين ايدئولوژى احمدى نژاد و عملكرد رژيم- كه نزديك به نيم ميليارد دلار هم در اين اواخر براى آن هزينه كرده است - نقش اساسى در اين مساله داشته است. به اين معنى كه خبر رفع انسداد از دارائيها و حسابهاى بانكى مجاهدين همزمان با برگزارى كنفرانس بررسى هولوكاست در تهران(يك روز قبل از پايان آن) در 12 دسامبر اعلام شد. در این مورد چه میگویید؟

خزایی:
اگر بخواه خلاصه جواب بدهم باید بگویم که این نوع تحلیل دو دسته هوادار دارد. یکی دستگاه تبلیغاتی رژیم در اداره کل التقاط ونفاق که مسؤل برخورد و فعالیت علیه سازمان و شورا است . اینها میخواهند ثابت کنند که این حکم وجاهت قانونی ندارد و فقط یک زدو بند سیاسی است و بخشی از پاسخ استکتبار جهانی؛ بقول خودشان، به پیشرفتهای ام القرای بینادگرایی می باشد و در ضمن میگویند حکم مهمی نیست. این البته قابل درک است و رژیم چاره ای جز این عکس العمل ندارد. اما دسته دوم افرادی هستند که دنیا را از منظر دایی جان ناپلیون میبینند و دست انگلیسی ها و سیاسیون را پشت همه چیز و همه کس در همه جا مشاهده میکنند. این همان تحلیلی است که آدمی- بوِیژه انسان بقول دوره جنگ سرد جهان سومی- را منزوی و پاسیو و واداده میکند. چیزی که قدرت اعتقاد به خود- به نیروی انسانی خود و تلاش شخص خود و ملت خود را از او و مخاطبین مجاب شده اش سلب میکند.
البته در بین کسانی هم که در ظاهر در دستگاه رژیم فعالیت نمیکنند هستند به اصطلاح تحلیلگرانی که همان نظرات رژیم را مطرح و تبلیغ کرده و در عمل خواسته یا ناخواسته آب به آسیاب رژیم میریزند. ضمنا این تحلیلگران، شاید از روی عجله! شاید تاریخ ها را درست چک نکرده اند؛ زیرا تاریخ شروع دادگاه و تاریخ صدور حکم (و نه تاریخ ابلاغ حکم) خیلی پیش از قضیه برگزاری کنفرانس هولوکاست بوده است.


پویا:
باز هم ممنون از وقتی که دادید و به امید گفتاری دوباره.

سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۵

مصاحبه در باره تحولات اخير امريکا و رابطه اش با مسائل عراق


گفتگوی حسین پویا با آقای پرویز خزایی نماینده شورای ملی مقاومت در کشورهای نوردیک در رابطه با بحثهای صفحه بحث و جدل سایت طلیعه سپیده دمان.
www.talieh-sepidedaman.com/

حسین پویا:

با تشکر از اینکه زحمت این مصاحبه را پذیرفتید:
تحولات اخیر امریکا؛ از پیروزی دموکراتها در انتخابات سنا و کنگره گرفته تا استعفای دونالد رامسفلد (وزیر دفاع و از طراحان اصلی خط مشی امریکا در عراق) و وزیر دفاع شدن رابرت گیتس (رئیس پیشین سیا)، همه توجهات کارشناسان امور خاور میانه را بخود جلب کرده است.
آیا خط مشی امریکا در رابطه با وقایع عراق و حضور نیروها و عوامل رژیم آخوندی در عراق تغییر خواهد کرد و یا خیر و آیا با آمدن گیتس خط دموکراتها مبنی بر تمایل به مذاکره با آخوندها و بقیه دولتهای همسایه عراق در جهت آرام کردن شرایط ملتهب عراق، در دستور کار قرار خواهد گرفت؟

پرویز خزایی:
آنچه که این روزها در خاورمیانه رخ میدهد حکایت از آن دارد که خط مشی ی که ترسیم شده بوده است پس از خوشبینی های دوره اول به موانعی بسیار سخت برخورده است. اما صرفنظر از هر دوره ای که پشت سر مانده است و اشتباهات استراتژیکی و تاکتیکی فراوان؛ بازیگران اصلی به این نتیجه رسیده اند که عوامل اصلی را که نقش بسیار مخربی در پروسه های خاورمیانه دارند دست کم گرفته بودند. به اعتبار دیگر خرابکار اصلی؛ یعنی رژیم ایران را دست کم گرفته بودند. همچنین تا حدودی هم نقش مخرب سوریه را.

پویا:
- به نظر میرسد که نه تنها دست کم گرفته بودند که در مورد ایران خیلی هم خوشبینانه فکر میکردند که میتوانند از آخوندهای حاکم کمک هم بگیرند.

خزایی:
- بله و به همین دلیل این بحث ها امروز دیگر بیشتر از آنکه برسر آسیب شناسی باشد، در مورد درمان و طریقه حل مشکل است. در خود دستگاه چورج بوش هم همین بحث مدتهااست که ادامه دارد. از نگاه من موضوع دارد بیشتر به مسئله اتمی شباهت پیدا میکند. امریکا در مورد مسئله اتمی با دیپلماسی بهتر موفق شد که بهانه را از دست مخالفان و منتقدان اروپایی- که بوش را متهم به عجله و تهاجم زودرس میکردند- گرفت و اعلام کرد که حاضر است تا انجا که کش دیپلماسی میکشد با برنامه مذاکره اروپاییان( مشخصا تبرویکا) کنار آمده و حتی آنرا هم تشویق کند. اما میدانست که سرانجام اروپاییان به بن بست خواهند خورد و پای شورای امنیت و تحریم خواهند رفت( حالا درجه تحریم وحد آن فعلا بماند) . امریکا در این مرحله بعید نیست که یکبار هم این خط را برای ثبوت اینکه این رژیم با مذاکره آدم نمیشود برود تا متحدانی دیگر در راستای فشار جدی به رژیم پیدا کند.
اما دیپلماسی اتمی امریکا با دیپلماسی عراقی یک فرق اساسی دارد و آن اینکه رژیم را تا کنون از قاطی کردن این موضوع بازداشته است و هرگونه مذاکره سازنده بر سر عراق و منطقه با رژیم را مبتنی بر توقف غنی سازی دانسته است . بعبارت دیگر از آنطرف رژیم را در استراتژی آخوندها مبنی بر وابسته کردن مسایل عراق به آوانس گرفتن اتمی تا اینجا بلوکه کرده است.
بوش در آخرین اظهار نظرات رسمی خود در پاسخ به خبرنگاران تاکید دارد که رژیم برای مذاکره با امریکا میداند باید چکار کند یعنی به رژیم بزبان ساده میگوید که امتیازدادن اتمی در دستورکار امریکانیست. البته میدانید که در امریکا این بجث از مدتها قبل مطرح است. عده ای که طرفداران خط وادادن هستند میگویند که اگر مرحله توقف برنامه اتمی رژیم بقول خودشان "دترنس"، به بن بست خورده برویم بدنبال مرحله "کونتین منت" یعنی مهار رژیم که میدانید این بزرگترین اشتباه استراتژیک دنیا بویژه امریکا و غرب خواهد بود اگر تن به این وادادگی بزرگ داده و دستگاه های غنی سازی خامنه ای /احمدی نژاد را درسته قورت داده و برنامه هضم بمب اتمی ام القرای فاشیسم مذهبی و بنیادگرایی را در دستور کار خود قرار دهند. تا اینجا من فکر نمیکنم هیچ موردی قطعا بریده شده باشد. آنچه می بینیم یک سری بحث های ضد و نقیض است که از طوفان ذهنی و تشتت در تصمیم گیری تا دعواهای دوحزبی و انتخاباتی و گزارشات بنیادهای فکری و گروهای تحقیقاتی کشیده میشود.البته امریکا اعلام کرده است که برنامه استراتژیک جدیدی تنظیم کرده است که تا کنون خطوط اصلی آن مشخص نیست. آنچه تا این مرحله میتوان گفت این است در این راستا مذاکرات دولت امریکا با طرفهای درگیر عراق هم نشان از همین دارد . حتی به سوریه هم برای مذاکره چراغهای روشنتری داده اند. د راین راستا یکی از اهداف هم بریدن آنها از رژیم و ایزوله کردن آن میتواند باشد. بعبارت دیگر همانند مورد اتمی شاید میخواهند یکبار با همه یک دورکامل رفته باشند که امیدوارم این دور دور قمری نشود چون هدر رفتن زمان بنفع امریکا و غرب نیست و این رژیم است که برنده اول زمان خریدن خواهد بود.

پویا:
- گفتید سیاستهای امریکا رژیم را تا کنون از قاطی کردن موضوع مذاکره سازنده بر سر عراق و منطقه با مسئله توقف غنی سازی باز داشته است. اینرا بر اساس چه فاکتی میگویید؟ به علاوه رژیم هم چندان ساده نیست. بخصوص اینکه در عراق دست بالا را دارد و از طریق برخی کشورهای اروپا و همچنین روسیه و چین جلوی اقدامات سختگیرانه شورای امنیت را تا به حال گرفته است . بنابراین چرا نباید از برگ عراق برای آوانس گرفتن در زمینه اتمی استفاده کند؟

خزایی:
بله اینکه مسلم است که رژیم میخواهد از برگ عراقی که در دست دارد برای پیشبرد هدف اتمی استفاده کند وبعبارت دیگر از اهرم هایی که در عراق در دست دارد برای کوتاه آمدن غرب بویژه امریکا در زمینه هسته ای استفاده کند. آمریکا هم که تا کنون هم در کنفرانس های مطبوعاتی بوش وهم صحبت های همین دیروز خانم رایس صریحا علامت میدهد که دست رژیم را برای استفاده از کارت عراق برای امتیازاتمی گرفتن خوانده است. آنها تا کنون چندین بار گفته اند که برای شروع هرگونه دیالوگ رسی با ایران رژیم ایران میداند اول باید چکار کندو آنهم توقف غنی سازی است . در عمل هم دیدیم که دارد پروسه تحریم را علیرغم مشکلات عمده با روسیه بهمراه اروپا دنبال میکند.من فکر نمیکنم از روح پیشنهاد های هفتاد ونه گانه گروه تحقیق بیکر هم چیزی مبنی بر دادن امتیاز اتمی به رژیم مستفاد شود.
استراتژی رژیم ایران مشخص است. فشار در عراق برای راندن امریکا در منطقه و تبدییل شدن به یک قدرت اتمی که او را به یک ابرقدرت منطقه ای تبدیل کند. اینها همه قبل از همه چیز بخاطر تامین بقول خودش امنیت اش است یعنی سرنگون نشدن و سپس تشکیل یک محور شیعه-ولایت فقیهی در منطقه. حالا آیا امریکا که استراتژی اش صد و هشتاد درجه با این تفاوت دارد چکار باید بکند که رژیم این دو مقوله را قاطی نکرده و از طریق یکی در دیگری امتیاز نگیرد. باید دید که سیر تحولات بکجا ختم خواهد شد.

پویا:
متشکرم از پاسخها. موفق باشید.

چهارشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۵

احمدي نژاد و چيني ها


6 دسامبر 2006

نامه احمدی نژاد به چینی ها

من احمدی نژادم ، کاین نامه مینویسم
دارم اجازه نامه از رهبر و رئیسم

بسیار می زنم زور، تا چونگ چانگ باشم
از بس عرق نمودم سرتا به چانگ خیسم

من با هنر اجینم ، از شانگهای چینم
آقا خبر ندارد ، من عاشق پاریسم

من از سران دینم ، ریشم نشان آن است
چان چونگ بی مروت، گفته که من خبیثم

ای چینیان چایچون، ایمان بیاورانید
زیرا که من در ایران، فرمانده پلیسم

ای بشکند الهی، چینگ چینگ و چینیاتون
روزی اگر شکستید، ظرف غذا و دیسم

ای چینیان کافر ، من عازم بهشتم
با حوریان چین چین، در خانه ای نفیسم

اسلام را نمایم، من عرضه بر شماها
گر رد کنید آنرا ، چان چان شود رئیسم

اما اگر پذیرید ، اسلام حجتیه
چون چینگتان ببوسم، چین چونگتان بلیسم

ای چینیان نگویید، من چرت و پرت میگم
بوش و بلر بدانند ، افسانه و حدیثم

باید بدم دوباره یک، نامه هم به پوتین
چوچان اگر بماند ، در توی خودنویسم

باید از او بخواهم، تا با شما بجنگد
من در خیال چین چین ، با شاه انگلیسم

این نامه را نوشتم، من با زبان چینی
من احمدی نژادم، چین چونگ می نویسم

دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۵

جهاني شدن


26 نوامبر 2006

جهان احمدی نژادی

آرزوی احمدی نژاد این است که جهان "احمدی نژادی" بشود.

هان جهان احمدی نژادی شد
سیدعلی غرق دود و شادی شد

عقل بربسته رخت از عالم
بلبشو شد جهان ما یک کم

خل مشنگان رئیس جمهورند
روضه خوانها طبیب و دکتورند

عاقلان مرگ عقل را دیدند
فیلسوفان همه فراریدند

بیسوادان برنده نوبلند
با سوادان ز علم خود خجلند

سارقان جملگی وکیل و وزیر
راستکاران همه به بند و اسیر

قاتلان قاضی اند و دادستان
موسوی دادستان کل جهان

حکم توهین به جانشین امام
سیصدو شصت و چار بار اعدام

روز روشن اگر کسی خندید
حکم شلاق او شود تمدید

بهر خوشحالی سران نظام
بدحجابان همه شوند اعدام

هرکه آفتابه ای به سرقت برد
زیر شلاق پاسداران مرد

لیک هرکس که اشتری دزدید
"دمتان گرم" دوستانه شنید

هرچه لمپن، شده جناب و رئیس
از حقوق بشر سراغی نیس

احمقان احمدی نژاد شدند
ناگهان صاحب سواد شدند

که جهان احمدی نژادی شد
بوی گندش کمی زیادی شد




سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵

دسته گل جديد قاضي مرتضوي

قاضي مرتضوي دسته گل جديد به آب داده. دادستان آرژانتين حکم جلب رفسنجاني و چند جاني ديگر از هيئت حاکمه رژيم فاشيستي مذهبي را صادر کرده و قاضي مرتضوي هم در مقابل حکم جلب دادستان آرژانتين را صادر کرده.
اين شعر را قبلا براي قاضي مرتضوي گفته ام که حالا بي مناسبت نديدم که دوباره اينجا بگذارمش

مرتضوی ، قاضی شرع مبین
سیرک راه انداخته کنار اوین
مسخره گی هاش که چه ها میکنه
میگیره، میبنده، رها میکنه
گاهی دعا می خونه، فوت می کنه
انگشت تو سوراخ فلوت می کنه
فتوا می ده، فیل به هوا می کنه
پا توی کفش علما می کنه
حجت الاسلام لباس شخصیاس
مسترا وارد میشه با پای راس
موقع شلاق زدن متهم
جوش نمیاره مث اله کرم
حتی اگر هم که لگد می زنه
مسئله شرعی اون روشنه
مرتضوی، قاضی شرع عزیز
دشمن دین را می کنه ریزریز
مرتضوی قاضی شرع کبیر
دشمن دین را بنماید اسیر
بعد به خلوت ببرد در اوین
کله او را بزند بر زمین
حجت الاسلامی او محرزه
مثل پشه نیش میزنه، می گزه
می خوره، آروغ میزنه، گوز میده
فتوا علیه عید نوروز میده
نیست اگر گردن او مثل فیل
می گیره از هرکسی باج سبیل
بهتره که رئیس جمهور بشه
صاحب کابینه ی پرزور بشه
تا پشت منقل بشینه دود کنه
فوت کنه، آمریکا رو نابود کنه
نیست به شایستگی او کسی
سالی دیگه به حرف من می رسی

پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵

انرژي هسته اي و بدبختي هاي ما



شعری از حسین پویا – تقدیم به ستار لقایی با آرزوی بهبودی
هفتم نوامبر 2006

"مشدی آقا"!

آهای آهای مشدی آقا/ بیا بریم شعار بدیم
بگیم که ما اتم میخوایم/ امریکا رو فرار بدیم

توی تنور اتمی / باید که تافتون بپزیم
با گندم امریکایی / بیا بریم نون بپزیم

هرکی تو کارتون میخوابه/ بگیم بیاد داد بزنه
یه مشت محکم دهن / سیا و موساد بزنه

بگیم زمستون تو راهه / قصرتو اندازه بگیر
بیا توی تظاهرات / یه "کارتن" تازه بگیر

تو کارتونت برق میکشن/ برق سه فاز هسته ای
پاشو بیا شعار بده / پسر چرا نشسته ای

بیا بریم مشدی آقا / سراغ اون کلیه فروش
بگیم بیا شعار بده / بزن توی دهان بوش

بگیم اگر اتم بیاد / کلیه ها مون زیاد میشن
هرکی میخواد بدش بیاد/ کلیه فروشا شاد میشن

آهای آهای مشدی آقا/ بیا باهم روونه شیم
بگیم که معتادا بیان / بوی غژا میده نشیم

کارمندا رو صدا کنیم / بگیم اگه اتم بیاد
کارا همه درس میشه / حقوقاتون میشه زیاد

برای پای خسته تون / دوباره گیوه می خرین
برای خانواده تون / یه بسته میوه می خرین

بچه های تو کوچه رو / صدا بزن مشدی آقا
بگو بیان شعار بدن / اتم پلو داره میا

پلو چقد مزه داره / تو کوچه گیرت نمیاد
بیا بریم تظاهرات / اگر دلت پلو میخواد

خلاصه مشدی آقا جون/ اتم مهمبه جون تو
علاج کار این رژیم / بمب اتمبه جون تو

شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۵

خميني و صيغه

نظرات خميني هم در باره صيغه جالب و خواندني است. در توضيح المسائل آيت اله خميني آمده است وحقوق زن صيغه شده چنين مشخص شده است

متعه يا صيغه زني است که براي مدت معيني مثلا يکساعت يا يکروز يا يکماه يا يکسال عقد ميشود. زني که صيغه شده اگرچه آبستن شود حق خرجي ندارد، و حق همخوابي هم ندارد و از شوهر ارث نميبرد و اگر هم ندانسته باشد که حق خرجي و حق همخوابي ندارد عقد او صحيح است و حقي به شوهر پيدا نميکند. اگر مرد مدت صيغه را به زن ببخشد، چنانچه با زن نزديکي کرده باشد بايد تمام پولي را که قرار گذاشته است به او بدهد، و اگر نزديکي نکرده فقط نصف آنرا بدهد

جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵

در باره صيغه

در باره صيغه بسيار گفته شده. اما من جالبترين مطلبي را که در باره صيغه خوانده ام برايتان مي نويسم. اين را هم اضافه کنم که صيغه تنها در بخش شيعه ي اسلام وجود دارد و در بخش سني و ديگر اديان توحيدي ، يعني دين يهود و مسيحيت چنين مقوله اي وجود ندارد.
علامه کاشف الغطاء در رساله خود در نجف اشرف در اين باره مينويسد:
صيغه يکي از مهمترين برکات عالم اسلام بخصوص جهان تشيع است. هم منفعت دنيوي دارد و هم منفعت اخروي. و در مقابل هيچ زيان دنيوي يا اخروي ندارد. بخدا سوگند که اگر همه مسلمانان جهان دستورهاي عالي اين دين جاوداني را به کار مي بستند برکات زمين و آسمان بر آنها نازل ميگشت و مسلمين عظمت و سربلندي گذشته خود را باز مي يافتند و يکي از موهبتها همين صيغه کردن است که به روايت ابن اثير درکتاب نهايه رحمتي از ناحيه خداوند بر امت محمد است. در حقيقت اين سخن از سرچشمه صاف امير مومنان علي تراوش کرده است. براستي هم که صيغه کردن نخستين نعمت و برکت بزرگي براي کافه مسلمانان است که متاسفانه امروز مسلمين آنرا بدست خود نابود ميکنند و از آثار و ثمرات گرانبهاي آن محروم ميمانند.

چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۵

اينم از جمهوري ما


حسین پویا
25 اکتبر 2006

جمهوری خوب ما
بیا جمهوری ما را نیگا کن
بریز اشکی و آقا را دعا کن

در این جمهوری عدل و مساوات
مواظب باش نره شصتت تو چشمات

در این جمهوری سیب و گلابی
به هرکس میرسد یک جای خوابی

یکی را کوچه و کارتن رسیده
یکی هم تخت آلمانی خریده

چنان ایران شده آباد و آزاد
که دزدی میشود شصتاد میلیارد

عجب جمهوری پر محتوایی
که مثلش نیست در آفاق جایی

عجب جمهوری خوش آب و رنگی
نگوید هیچ مسئولش جفنگی

بود جمهوری اندیشه ورزان
که نرخ دکترا را کرده ارزان

عجب جمهوری با حال و لولی
بکش چاقو که امسالم قبولی

عجب جمهوری خوش تیپ و چاقی
رئیسش یا که گاوی یا الاغی

عجب جمهوری پر جنب و جوشی
شکفته صنعت کلیه فروشی

بزرگ و کوچک و جونداراه کلیه
بدو که صاحبش بیکاره کلیه

عجب جمهوریش یکدست و صافه
که چی چی خانه اش بیت العفافه

عجب جمهوری ناز و ملوسی
میتونی دست رهبر را ببوسی

بشی دل بسته افکار رهبر
سپس فرمانده ی انبار رهبر

در این جمهوری عمامه بندان
مواظب باش نیفتی توی زندان

که از زندان خلاصیدن محاله
فراریدن از آن خواب و خیاله

چنان جمهوری جهل وجنایت
به سرکوب و شکنجه کرده عادت

که بی سرکوب اوضاعش پتاله
و برجا ماندنش امری محاله

اگه جمهوری اینه وای برما
بریز اشک و دعا کن واسه آقا






پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۵

گفتگوي تلفني احمدي نژاد و شيراک


12
اکتبر 2006

گفتگوی تلفنی
احمدی نژاد و شیراک


احمدی نژاد از تماس تلفنی اش با بوش (از طریق شماره مخصوص بوش که امریکائیها در سازمان ملل در یک فرصت مناسب در جیب او گذاشته بودند) نتیجه ای نگرفت و نتوانست بوش را قانع کند که در قبال دریافت نفت و گاز مجانی مسلمان بشود و یک بمب اتم به آخوندها بدهد تا در اسرائیل بیندازند. چون بوش به او فحش هم داده بود، او خیلی عصبانی بود و چند فحش آبدار نثار خواهر و مادر بوش کرد و سپس تصمیم گرفت داستان را از طریق شیراک دنبال کند. احمدی نژاد مطمئن بود که شیراک روی او را زمین نینداخته و به خواسته او و "آقا"، مبنی بر مسلمان شدن و فروش یک بمب اتم پاسخ مثبت خواهد داد. با کمی فکر متوجه شد که از آنجایی که فرانسه قرارداد های کلان و نان و آبداری با ایران بسته، میتواند از شیراک بیش از یک بمب اتم طلب کند. بنابراین سینه اش را صاف کرد، گوشی تلفن قرمز را برداشت و شماره ی مخصوص شیراک را از جیبش در آورد و آنرا گرفت.
- زرررررررررررررررررر.... زرررررررررررررررررررررر
صدا از آنطرف خط: الو.... وی.. . ای سی (اینجا) پرزیدان شیقاک
احمدی نژاد: آقا شیراک چاکرم.
شیراک: شما کی هست؟ من نفهمید شما چی گفت.
احمدی: به... بابا دمت گرم. حالا دیگه چاکرت احمدی نجاتو نمیشناسی؟
شیراک: آها... مسیو پرزیدان احمدی نجات. چطوقی شما رفت؟
احمدی: دمت گرم بابا شیری. شیر مایی. کجا رفت؟
شیراک: مسیو احمدی شما هم شیق هست. منم چاکقم. شما کیلی کوب آدم هست. مسیو احمدی ما دوست داشت. به شما خوب رفت؟
احمدی: به شما خوب رفت چیه؟ این چه جور احوالپرسی بود؟
شیراک: این احوالپرسی فقانسوی هست مسیو.
احمدی: باوفا اینقد به داداشت نگو مسیو. من که ارمنی نبود.
شیراک: شما بخشید به من مسیو احمدی. من منظور نداشت. شما چه کار داشت من انجام داد.
احمدی: من میخواستم ببینم که ولی فقیه شما کی بود؟ آقا فرمودن میخواد خودش مستقیم باهاش حرف زد
شیراک: ولی فقیه چی هست؟
احمدی: یعنی اونیکه مسائل شرعی تون رو حل کرد. اونی که بهتون گفت تو مستراح چیکار کرد چیکار نکرد.
شیراک: اینجا مردم آزاد بود که تو مستراح چیکارکرد چیکار نکرد. ها ها ها...
احمدی: خوب اونی که بهتون گفت تو مملکت چیکار کرد چیکار نکرد.
شیراک: خوب این زود تر گفت. شما ولی فقیه ما نشناخت؟ عجب. مسیو احمدی شما کم لطف بود. من خودش ولی فقیه فقانسه هست. من به مردم گفت چیکار کرد چیکار نکرد.
احمدی: اهه!! جدی میگی. بابا دمت گرم. پس شوما آیت اله هست. آخه نیس شوما عمامه نداشت، من متوجه نشد. آقا گفته بهتون بگم که یه زنگی بهشون زد. کار واجب داشت.
شیراک: شما ندانست آقا چکار داشت؟
احمدی: چرا بابا دانست. آقا خواست که شما مسلمان شد.
شیراک: من مسلمان شد که چطور شد؟ قرارداد جدید هست؟
احمدی: پس چی که قرار داد هست. شما مسلمون شد ما به شما بازم نفت و گاز مجانی داد. چیزای دیگه هم داریم که بعدا بهتون میدیم.
شیراک: دم شما گقم. با کمال میل مسلمان شد. نخست وزیر هم مسلمان شد. خانمم هم مسلمان شد. اگه شما خواست همه فقانسه مسلمون شد. اما ما حالا هم نفت و گاز شما گرفت. بازم فایده داشت؟
احمدی: معلومه که داشت. شما اون دنیا رفت بهشت. شراب خورد. ده تا ده تا حورالعین داشت. چلو کباب خورد. البته شما ممکنه که چلوکباب دوست نداشت. آقا ترتیبشو داد که به شما چلو سوسیس داد. اونم چه سوسیسایی. هرکدومش نیم متره. از این ور که میخوری از اون ور زیاد میشه. شراباشم که دیگه حرف نداشت. آقا میگن هرچی از شراباش بخوری نه حالت بد میشه و نه فرداش سردرد داری.
شیراک: چه خوب. بهشت مسلمونا خوب. مثل خونه ی ما بود. ما اینجا شراب زیاد داشت. از همون شرابایی که آقا گفته.ده تا ده تا حورالعین هم داشت. سوسیس دراز هم داشت. اگه شما خواست اومد اینجا بهشت.
احمدی: نه بابا ( با خودش زمزمه می کند) اینا عجب آدمای خری هستن ها. شراب و حورالعین و سوسیس نیم متری رو که نباس این دنیا خورد. نمیفهمن که آدم باهاس این دنیا عبادت بکنه و ریاضت بکشه تا اون دنیا اینا رو بهش بدن.
شیراک: من نشنید شما چی گفت. ما با کمال میل مسلمون شد. چکار باید کقد؟
احمدی: اولش یه رسم و رسوماتی داره که زیادم سخت نبود. اگه شوما تونست اومد اینجا ما ترتیب همه چی رو داد. میرفسیمتون بیمارستان اونجا سنت بشید. بعدشم شهادتین و تموم.
شیراک: سنت چی هست؟
احمدی: ای بابا. شوما که وارد بود. یعنی همون ختنه سورون.
شیراک: اوخ اوخ اوخ. من سنت دوست نداشت. اگه نخست وزیر و دوتا وزیر مسلمان شد کافی نبود؟ من نتونست مسلمون شد. من ترسید. من پیقه مرد هست.
احمدی: خوب باشه شوما چون پیرمرد هست، سنت لازم نبود. همینطوری هم تونست مسلمون شد. آقا خودش مسائل شرعیش رو حل کرده. اما شوما نخست وزیر و دوتا وزیر را زود فرستاد تا اینجا مسلمون شد.
شیراک: من چطور مسلمون شد؟
احمدی: اینایی رو که من میگم تکرار کن. اینا رو بهش میگن شهادتین.
شیراک: باشه من آماده بود.
احمدی:.........................
شیراک: (حرفهای احمدی را که به زبان عربی است تکرار میکند)
احمدی: خوب مبارکه. شوما حالا دیگه مسلمون بود. من به شوما گفت برادر شیری. ها ها ها ...
شیراک: کیلی کوب. من هم به شما گفت برادق احمدی. من خوشحالم که مسلمان شد. شما باید بیشتر گاز داد.
احمدی: (نجوا میکند) ناکس انگاری من راننده م که گاز بدم. (با صدای بلند) چشم شیری جون. ما بازم گاز داد. اما شوما باید مارو کمک کرد.
شیراک: شوما خواست که من بازم مجاهدین دستگیر کقد؟
احمدی: نه فعلا یه کار مهم دیگه داریم.
شیراک: او له له!! شما چیکاق داشت؟
احمدی: شما حالا برادر شیری هست. شما مسلمون شد. شما وظیفه شرعی داشت که به ما کمک کرد.
شیراک: بله بله. من شرعی داشت. شما چیکاق داشت؟
احمدی: میدونی چیه؟
شیراک: نه نمیدونی چیه؟
احمدی: یه مسئله مهمه. شما باید به ما چندتا بمب اتم داد.
شیراک: بمب اتم برای چی هست؟
احمدی: ما خواست انداخت تو اسرائیل. اونا کافر هست. باید از بین برد.
شیراک: اما ما بمب اتم نداشت.
احمدی: (با خودش نجوا می کند) ناکس حالا دیگه به من دروغ میگه.
شیراک: شما چی گفت؟
احمدی: من گفت شما مسلمون خوبی نبود. شما به برادر مسلمان کمک نکرد.
شیراک: من مسلمان خوب بود. ما بمب اتم نداشت. من به حضقت عباس قسم خورد.
احمدی: (نجوا میکند) حضرت عباس بزنه به کمرت.
شیراک: شما چی گفت؟
احمدی: من گفت شما پس اونهمه بمب اتم داشت چیکار کرد؟ همه رو فروخت؟
شیراک: ما بمب اتم نداشت. اما اگه شما خواست ما به شما اوقانیوم فروخت. شما این به کسی نگفت.
احمدی: مرد حسابی اورانیوم میخوایم چیکار؟ ما بمب اتم میخوایم. خودمون اورانیوم داریم. شما اگه بمب اتم نداد ما هم نفت و گاز نداد.
شیراک: پس من برادر مسلمان نبود؟
احمدی: نخیر که نبود. همه ش که نمیشه ما نفت و گاز داد. شما هم باید یه چیزی داد دیگه.
شیراک: شما بمب اتم خواست انداخت توی اسرائیل. این کار خوب نبود. شما شد هیتلر. شما مسلمون نبود.
احمدی: من مسلمون نبود؟ من خودم تورا مسلمون کرد. اگه بمب به ما نفروشی حسابت رو میرسیم. مملکتتو به هم زد. فکر کردی.
شیراک: شما خطق ناک بود. من نخواست مسلمون شد. من مسلمون نیست دیگه.
احمدی: زکی.... مگه همینطوری کشکیه. مگه میشه از مسلمونی برگردی؟ اینجوری میشی کافر مرتد. میدونی چیکارت میکنیم؟
شیراک: نه نمیدونی شما چیکاق کرد.
احمدی: خوب همینه دیگه. نمیدونی. اگه میدونستی این حرف رو نمیزدی. کسیکه مرتد بشه حکمش اعدامه. فهمیدی؟
شیراک: شما عصبانی نشد مسیو. من به شما اورانیوم داد. شما خودش بمب اتم ساخت.
احمدی: ما خودش وقت نداشت بمب اتم ساخت.
شیراک: ما به شما کمک کرد. ما دانشمند به شما فرستاد.
احمدی: ما این حرفا سرش نمیشه. یا بمب اتم میدی یا حسابتو میرسیم.
شیراک: شما من تهدید به ترور کقد؟ شما غلط کقد. به قول بوش شما یک *اس هل* بود. من به شما اوقانیوم هم نداد. (گوشی را میگذارد)
احمدی: من شوخی کرد بابا. ما اصلا مخالف اعدام بود. سرتاسر سال ما یک نفرم تو این مملکت اعدام نمی کنیم. نه به اون مسیو مسیو گفتنت، نه با این فحش دادن. همون اورانیوم رو بده دانشمندم بده مارو کمک کنه بمب بسازیم. الو....الو.... نامرد قطع کرد. شوخی هم سرش نمیشه. اینم جواب اونهمه نفت و گازی که ما به اینا دادیم. نامرد اول مسلمون شد اما زد زیرش. اما خودمونیم اگه مسلمون شده بود چی میشد؟ حالی میکردیم ها!! پنج شیش تا بمب ازش میگرفتیم و میشدیم آقای خاورمیانه. نشد که نشد. به جهنم. میریم سراغ پوتین. اون از اینای دیگه بیشتر منطق سرش میشه. اما شاید اینا منو قابل نمیدونن که بهشون زنگ بزنم و مسلمونشون کنم. بهتره بگم که خود آقا بهش زنگ بزنه.

برای دیدن نوشته های حسین پویا به وبلاگ مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۵

گفتگوي تلفني




سوم اکتبر 2006

گفتگوی تلفنی
بوش و احمدی نژاد

احمدی نژاد خود را روی صندلی گردان ریاست جمهوری جابجا میکند. نگاهی به تلفنهای روی میزش می اندازد. یک تلفن سبزرنگ که روی آن با خط درشت نوشته "آقا"، در سمت راست و یک تلفن قرمز رنگ که رویش کلمه "کفار" نوشته شده در سمت چپ میزش قرار دارند. به نرمی دستی بر تلفن سبز کشیده و به عنوان تبرک به صورتش می کشد. گوشی تلفن قرمز را برداشته، با دست دیگر قطعه کاغذی از جیبش درآورده و شماره روی کاغذ را میگیرد. پس از چند لحظه طرف مقابل گوش را برمیدارد:
احمدی نژاد:
- الو..... اونجا بوشه؟
طرف مقابل:
- بله اینجا پرزیدنت بوش هست. شما کی هست؟
احمدی: من پرزیدنت احمدی نژاد هست.
بوش : اهه... شما تلفن مخصوص من از کجا آورد؟
احمدی:(زمزمه می کند) ناکس حالا خودشو میزنه به اون راه. (با صدای بلند) شما خودت شماره تیلفون مخصوص، تو سازمان ملل تو جیب من انداخت. البته شما یواشکی انداخت. من بعدا متوجه شد.
بوش: من تلفن تو جیب شما نذاشت. حتما کار کندی بود. کندی.
احمدی: خودت کندی. شوخی داری مگه؟
بوش: نه من کندی نبود. کندولیزا وزیر خارجه من بود. من پرزیدنت بوش هست. شوخی نکرد.
احمدی: منم پرزیدنت احمدی نژاد هست.
بوش: خوب مهم نیست. شما چرا زنگ زد؟
احمدی: آقا گفته بهت بگم که بگی ولی فقیهتون به آقا یه زنگ بزنه. میخواد باهاش یه حرفایی بزنه که من و شما نباس فهمید. شما قلم داشت شماره ی آقا رو نوشت.
بوش: آگا کی هست؟ من آگا نشناخت.
احمدی: باشه مهم نیس. شما این شماره نوشت به ولی فقیهتون داد اون خودش آقا رو شناخت.
بوش: ما ولی فگیه نداشت. من پرزیدنت بوش هست.
احمدی: زکی. شما ولی فقیه نداشت. پس مسائل شرعی تونو از کی پرسید؟
بوش: مسائل شرعی چی هست؟
احمدی: (با نجوا) عجب بابا. اینا نجس پاکی هم سرشون نمیشه. راست میگه آقا که این کفار با معصیتایی که میکنن ممکنه باعث غضب خدا بشن ها. هربلایی سرشون بیاد حقشونه. ( با صدای بلند) میگم پس اونجا کی گفت چیکار کرد چیکار نکرد؟
بوش: اینجا من گفت چیکار کرد چیکار نکرد. من پرزیدنت بوش هست.
احمدی: بابا میدونم. از صدات فهمیدم. پس آقا با خودت کار داشت. شما بهشون زنگ زد.
بوش: آگا کی بود؟
احمدی: (نجوا کنان) ناکس خودشو زده به نفهمی.
بوش: شما چی گفت من نفهمید. شما بلند حرف زد. آگا کی بود؟
احمدی: آقا یعنی ولایت فقیه ما. یعنی امام خامنه ای.
بوش: با من چکار داشت؟
احمدی: هیچی بابا میخواست بهت نصیحت کنه که بیای خدمت آقا مسلمون شد.
بوش: چرا آگا کاست من مسلمان شد؟
احمدی: چون دلش برات میسوزه. آقا دلش میخواد شما وقتی مرد رفت بهشت.
بوش: چه کوب. بهشت شما چطوری هست؟
احمدی: به!! نمیدونی بهشت ما چطوریه؟ نصف عمرت برفناس. توی بهشت ما شرابن طهورا خورد اونم با بطری. تو بهشت ما هرچن تا دلت بخواد حورالعین بهت میدن. چلوکباب میدن، کباباش این هوا. دومتر. شایدم سه متر کبابشه.
بوش: شما شراب دوس داشت؟ من امروز یک کشتی شراب به شما فرستاد. یک کشتی شراب هم به آگافرستاد.
احمدی: شراب چیه قربونت برم. من این دنیا شراب نخورد. اون دنیا شراب خورد. حالا شما اومد مسلمان شد یا نیومد؟ البته اگرم کار داشته باشی نتونی بیای ما میتونیم یه آیت اله برفسیم اونجا شما رو مسلمان کرد.
بوش: برفسیم چی هست؟
احمدی: یعنی فرستاد. یعنی ما یه آیت اله فرستاد اونجا شما رو مسلمون کرد.
بوش: آیت اله کی هست؟ چی هست؟
احمدی: دکی... شما ندونست آیت اله کی هست؟ آیت اله بابا آیت اله. مث جک استرا. مث همین آیت اله سولانای خودمون.
بوش: من چیکار باید کرد مسلمان شد؟
احمدی:هیچی بابا کار زیادی لازم نبود. اول میری بیمارستان سنت میشی بعدشم شهادتین میگی. بعدشم که دیگه بهشته و حورالعین و شرابن طهورا. حالا نخور کی بخور و بقیه ی قضایا.
بوش: من نفهمید سنت شد چی هست؟
احمدی: هیچی بابا. اصلا درد نداره. خود نماینده ی آقا به شما نشون داد. فقط پوست اونجاتونو یه ذره می برن. مال مارو بچگی بریدن.
بوش: پوست چی می برن؟ من از بریدن ترسید. من مسلمان نشد.
احمدی: هیچی بابا ولش کن. اگه آقا فتوا بدن اونم لازم نیست. مهم مصلحت نظامه که با مسلمون شدن شما حله.
بوش: بعدش چی شد؟ اگر من مسلمان شد شما دست از تروریسم برداشت؟
احمدی: زکی.... حاجی رو باش. اینو دیگه باهاس از آقا بپرسی. اما فکر نکنم. آقا فرمودن ما تا همه ی دنیا رو مسلمون نکنیم ولکن نیسیم. شما مسلمون شد ما به شما نفت مفتکی داد. گاز ارزون داد.
بوش: چه کوب. عالی هست. من مسلمان شد. کندی هم مسلمان شد. کوب من دیگه چه کار کرد؟
احمدی: هیچی بابا. شما یه کار کوچولو کرد. شما اولین کاری که کرد باهاس یه چند تا از اون بمبای اتمی تون به ما داد، تا ما انداخت تو اسرائیل.
بوش: شما خواست توی اسرائیل بمب انداخت؟
احمدی: خوب آره دیگه. پس بمب اتمو میخوایم ترشی بندازیم. باهاس یه جایی بندازیمش دیگه. اینجوری روی بقیه هم کم میشه و تا من بهشون نامه بنویسم که بیان مسلمون شن، دیگه نه و نو نکرد. شما فهمید؟
بوش: ( با عصبانیت) شما گلت کرد . شما یک "اس هل"* است. من به شما بمب نداد. شما تروریست هست. من پدر شما درآورد. شما سرنگون کرد. من ده هزار موشک کروز به چیزهای شما زد.
احمدی: ( نجوا میکند) ای بابا مثل اینکه بازم خراب کردم. مهم نیس. اگه آقا پرسید چی شده، میزنم زیرش. (با صدای بلند) مستر بوش شما من بخشید بابا. من شوخی کرد. من نوکر شما هست. شما شوخی سرش نشد؟ اگه ده هزار موشک به چیزهای ما زد، چیزهای ما داغون شد. شما لازم نیس مسلمون شد. شما مسیحی است ما مسلمون است. ما با هم برادریم بابا.
بوش: خوب پس شما چیکار کرد؟ گنی سازی متوقف کرد؟ یا بمب اتم ساخت؟
احمدی: نه بابا ما بمب اتم خواست چیکار؟
بوش: شما به آگا گفت بوش مسلمان نشد. شما بمب اتم نساخت.
احمدی: باشه بابا. شما موشک کروز به چیزای ما نزن، نمیخواد مسلمون شی. اگر شما امری نداشت من خداحافظی کرد.
بوش: نخیر من حرفی نداشت. شما زد به چاک. "اس هل" ( تلفن را قطع میکند)
احمدی نژاد: (گوشی را روی تلفن می گذارد و نجوا میکند) خیلی خوب بابا مسلمون نشد که نشد تا چشمت کور شد. فکر کرده حالا این به ما بمب نده ما بی بمب میمونیم. یکی دیگه رو مسلمون می کنیم.
(بار دیگر دست راستش را به روی تلفن سبز رنگ کشیده و بعد به عنوان تبرک به صورتش می کشد. شماره دیگری را از جیبش در آورده و میگیرد)
احمدی: الو... اونجا مسیو شیراکه؟
صدا از آنسوی خط : الو...وی....من پقزیدنت شیقاک فرانسه هست. شما کی هست؟
احمدی:...............
-------------------------------------------------------------------------------
* "اس هل" یک فحش به زبان انگلیسی است. ببخشید!

برای خواندن دیگر نوشته های حسین پویا به وبلاگ او مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/

سه‌شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۵

احمدي ميري کوبا چرا


احمدی، کوبا چرا؟

احمدی عمت به قربانت میری کوبا چرا
میدهی از پول نفت ما به اون بابا چرا

مردم ایران دچار مشکل بی برقیند
هاله ی نور خودت را بردی هاوانا چرا

باز هم میری که در یو – ان سخنرانی کنی
جمکران که بهتره، ای بی خرد اونجا چرا

نفت ما را میدهی رشوه به شیراک و پوتین
گاز را هم میدهی زشوه به ایتالیا چرا

سفره زحمتکشان خالی بود از نون و گوشت
گشته رنگین سفره ی کاشانی و مصبا چرا

اینقدر حرفای بی معنی چرا هی میزنی
می بری تو آبروی ملت ما را چرا

خالی بندیهای تو هرگز ندارد اعتبار
اینهمه با حرف مفتات می کنی غوغا چرا

تو نمیگویی مگر نوشابه استکباریه
با غذایت می خوری تو اینهمه کوکا چرا

اینهمه دانش تلنبار است توی مغز تو
در شگفتم من نمی دزدد تورا ناسا چرا

پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵

مناظره تلويزيوني بوش و احمدي نژاد


31 آگوست 2006
"احمدی نژاد به بوش پیشنهاد مناظره تلویزیونی داد"
مناظره تلویزیونی احمدی نژاد و بوش

احمدی نژاد
ایا بوش نامرد چش بلبلی
که داری به تن پیرن گل گلی
نشته توی کاخ خود پشت میز
همی بر کمر بسته شمشیر تیز
به یک روز ده ساندویچ میخوری
به جای خیارشور هویچ میخوری
نداری خبر از فسنجون ما
خورشت کدو و بادمجون ما
زبس خورده ای ساندویچ سوسیس
دماغ کسی مثل تو گنده نیس
تو چون غافلی از خورشت کدو
بود خوردن ژامبونت آرزو
الا بوشک کافر بی خیال
منم احمدی عاشق ارتحال
ایا بوش بیکار گم کرده راه
منم احمدی شیر "میدان شاه"
ایا بوش بد ذات کافر سرشت
جهنم بود مر تو را سرنوشت
منم احمدی مرد خوش تیپ شیک
تو را میکنم حذف با یک کلیک
مرا دشمنانم شپش گفته اند
گهی هم به من گیوه کش گفته اند
ولی دوستانم بگویند من
شدم برتر از رستم پیلتن
چنانت بکوبم به بمب اتم
که غوغا شود توی پاریس و رم
همانسان که کشتم هزاران پزشک
به برجت زنم موشک الزرشک
بیا توبه فرما مسلمان بشو
بیا صاحب نفت ارزان بشو
برس خدمت سیدعلی جان ما
توی قصر او باش مهمان ما
بزن یک دو بستی که حال آورد
"کرامت فزاید کمال آورد"
بزن بوسه بر دست آن خوبرو
بده خمس اموال خود را به او
بکن نام خود را عوض ای کذا
بشو بوشعلی یا بشو بوشرضا
پس از آن برو در جهان جنگ کن
بکن ریشه کفر از بیخ و بن
بکش هرچه کافر بود در جهان
پس از آن خر خویشتن را بران

بوش
برو درش را بگذار جوجه.

برای خواندن مطالب حسین پویا به وبلاگ زیر مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/

سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۵

گفتگو با جمال بامداد در زمينه تبليغات



گفتگوی جمال بامداد با حسین پویا
پیرامون:
سیاستهای تبلیغاتی رژیم آخوندی و وظایف رسانه های اپوزیسیون

26 آگوست 2006

بامداد
حتما خبر داری که اخیرا یک بار دیگر نیروهای نظامی و انتظامی رژیم به خانه های مردم حمله کرده و آنتنهای گیرنده تلویزیونهای ماهواره ای را جمع آوری کردند. در عین حال تبلیغات زیادی در زمینه دعوت از هنرمندان به داخل ایران برای انجام کارهای هنری می کنند و در واقع یک پز هنر دوستی گرفته اند. این نوع حرکات را در چهارچوب سیاستهای تبلیغاتی – فرهنگی آخوندها چگونه ارزیابی میکنی؟

پویا
سیاستهای تبلیغاتی – فرهنگی رژیم همواره مثل یک سکه دو روی داشته. یک روی آن به زبان ساده عبارت است از مقابله با رسیدن حرفها و اخبار مخالفین و یا اپوزیسیون به مردم. در این زمینه، هم آنتهای گیرنده ماهواره را ممنوع و جمع آوری میکنند، هم بر روی کانالهای تلویزیونی ماهواره ای و رادیوهای مخالفین پارازیت می اندازند و هم برای سایتهای اینترنتی فیلتر میگذارند. به علاوه در برنامه های فرهنگی شان و در تبلیغاتشان به شدت روی شیطان سازی اپوزیسیون نیز کار می کنند. روی دیگر این سیاستها هم عبارت است از بسیج رساندن حرف و فرهنگ خودی به مردم. البته در این مورد حرف و فرهنگ خودی الزاما معنایش فقط تبلیغ به اصطلاح اسلام آخوندی نیست. سرگرم کردن مردم با برنامه هایی که مخالفتی با اسلامشان ندارد اما فقط در جهت سرگرمی ساخته شده و محتوای آگاهی بخش هم ندارند نیز جزو همین سیاستهاست؛ زیرا بسیار تمایل دارند که مردم سرشان به کار خودشان باشد و پاپی رژیم نشوند.

بامداد
حتما شنیدی که اخیرا کارگردانان سینما به "حضور خامنه ای شرفیاب شده اند"! و حرفهای قابل توجهی زده اند که بیانگر بسیاری از واقعیات فرهنگی و تبلیغاتی در داخل ایران است. مثلا جواد شمقدری که از کارگردانان حزب اللهی به شمار میرود گفته است که " امروز بیش از هر زمان دیگر مردم با سینمای ایران قهر کرده اند". این "شرفیابی"!! را در چارچوب آنچه که گفتی چگونه می بینی؟

پویا
راستش من هم خبر این به قول تو "شرفیابی" را در "ماهنامه سینمایی فیلم" خواندم. بر اساس گزارش آن نشریه: "130 کارگردان و مدیر سینمایی، روز 23 خرداد در نشستی {صمیمانه!!} با حضرت آیت اله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی حضور یافتند و در باره مسائل سینمایی گفت و گو کردند". بر اساس همین گزارش این نشست که قرار بوده یکساعت و نیم طول بکشد، تا سه ساعت و نیم طول کشیده است. از کارگردانان معروفی که در این نشست بوده اند این نشریه از کسانی مثل تهمینه میلانی، مجید مجیدی، ابراهیم حاتمی کیا، کیانوش عیاری، رسول صدر عاملی و همان جواد شمقدری اسم برده است. واقعیت امر این است که اینگونه اهمیت دادن به سینما به عنوان رسانه ای که بسیار تاثیر گذار است در جهت همان سیاستی است که در باره اش حرف زدم. خود خامنه ای در این جلسه ضمن خواندن یک روضه مفصل در باب "مناقب" هنر و سینما، کلی به این کارگردانان رهنمود داده و از جمله گفته است که: "اعتلای سینمای کشور، نیازی محسوس است و همه باید این حقیقت را دریابند که هنر مهم و بسیار برجسته سینما برای کشور، یک نیاز و ضرورت محسوب میشود. سینما هنری برتر، پیچیده، پیشرفته و متعالی است و اهمیت فراوان این هنر، و کارآمدی و تاثیر گذاری عمیق آن، مسئولیت سینماگران و تمامی دستگاه ها و رده های مدیریتی موثر در این هنر را کاملا سنگین میکند. کلید پیشرفت کشور به میزان زیادی به دست سینما گران است..". البته نگفته که پیشرفت کشور در چه زمینه ای به میزان زیادی به دست سینماگران است اما این حرفها و مدت زمانی که خامنه ای برای این موضوع صرف کرده نشان میدهد که آخوندها تا چه میزان به اینگونه رسانه ها در جهت پیشبردن سیاستهای تبلیغاتی شان اهمیت میدهند.

بامداد
این روشن است که بسیاری از این فیلمها برای پخش در فستیوالهای خارجی ساخته میشوند و هدفشان هم عمدتا اینست که چهره خوب و هنردوست و آزادیخواهی از رژیم حاکم نشان بدهند. این موضوع را حتی کیارستمی در مصاحبه هایی که در سالهای قبل در یکی دو جشنواره داشت به وضوح گفت، ولی مگر فیلمهای سینمایی درداخل چقدر تماشاگر دارند که خامنه ای و در واقع کلیت رژیم اینقدر به سینما اهمیت میدهند؟

پویا
البته ایران از نظر تعداد سینما خیلی فقیر است و تعداد سینماهای فعلی خیلی کمتر از تعداد سینماها در قبل از انقلاب است. در بهترین حالت و در مورد پرفروش ترین فیلمها تعداد تماشاگر نزدیک به هفتصد هزار نفر است. البته این رقم برای فیلمهای متوسط خیلی کمتر از این است. و برای فیلمهای جشنواره ای که بازهم کمتر است. با اینحال قضیه این است که اینها حتی به یک نماز جمعه ی صد و یا پنجاه نفره هم اهمیت میدهند و از هیچ امکانی در جهت پیشبرد سیاستهای تبلیغاتی شان نمیگذرند. بنابراین قابل فهم است که چرا اینقدر به دستگاه سینما و تلویزیون در کشور اهمیت میدهند. حتما یادت هست که در زمانی که مسئله سعید امامی و کارهای وزارت اطلاعات در آن زمان مطرح شد، معلوم شد که یکی از حوزه هایی که وزارت اطلاعات خیلی نسبت به آن حساس است همین حوزه سینما و فیلمسازی است.




بامداد
مدیر سازما ن رادیو تلویزیون هم همواره تحت نظر مستقیم ولی فقیه بوده و به حرف هیچکس غیر از او گوش نمیداده و خط او را پیش میبرده. حالا هم که بعداز آمدن احمدی نژاد یک پاسدار به اسم ضرغامی شده است مدیرعامل. فکر نمیکنی که این پاسدار با روشهای به اصطلاح بسیجی باعث بشود که سیاستهای تبلیغاتی – فرهنگی نتواند با آن ظرافت لازم پیش برود؟

پویا
از شما چه پنهان من هم با آمدن این پاسدار همینطور فکر میکردم. اما مدتی بعد معلوم شد که او هم پیشبرنده سیاستهای خامنه ای و وزارت اطلاعات است و با استفاده از بودجه کلانی که در اختیار دارد دست به کارهای عجیب و غریبی زده است که از یک پاسدار بعید است. از آنجایی که تلویزیون در حال حاضر قویترین و موثرترین رسانه ی فعلی جامعه ایران است و چون در دوره مدیران قبلی، سریال سازهای تلویزیون سابقه چندان خوبی نداشته و نتوانسته اند در جلب تماشاچی خیلی موفق باشند، اخیرا با پرداخت پولهای کلان، از تعدادی از کارگردانان معروف و "متعهد"! سینما مثل داریوش مهرجویی، رسول صدر عاملی، مهدی فخیم زاده و ابراهیم حاتمی کیا دعوت کرده که بروند و با بودجه های کلان سریالهای تماشاگر جذب کن برای تلویزیون رژیم بسازند.

بامداد
چطور شده که این کارگردانها قبول کرده اند که بروند برای تلویزیون سریال بسازند؟ چون قبلا همکاری با تلویزیون را در شان هنری خودشان نمیدیدند.

پویا
شاید نفس مسیحایی و تشویقات حضرت ولی فقیه در روح ظریف حضرات اثر کرده. اما راستش را بخواهی به قول مفسر نشریه "ماهنامه سینمایی فیلم" ، وضعیت باثبات تر تلویزیون در پرداخت دستمزدها و بخصوص غیبت عامل وحشت زایی به نام میزان فروش در تلویزیون این کارگردانها را راهی تلویزیون کرده. مهمتر اینکه تعداد تماشاچی تلویزیون دهها برابر تماشا چی سینماست. به این ترتیب است که آخوندها با استفاده از بودجه های کلان سیاستهای تبلیغاتی – فرهنگی خودشان را پیش میبرند. و البته در این برهوت و چهارشنبه بازار باصطلاح هنری جمهوری جنایت، هستند همیشه هنرفروشان و کلاشانی که آماده اند جنسهای بنجلشان را بقیمت درد و فلاکت مردم عرضه کنند.


بامداد
حالا که صحبت از بودجه های کلان کردی؛ که من میگم بودجه های نجومی، فکر میکنی این رسانه های اپوزیسیون که علاوه بر اینکه مورد هجوم "آنتن شکنی" و پارازیت اندازی قرار میگیرند، پول چندانی هم برای برنامه سازی و پرداختن هزینه های سنگین سرپا نگهداشتن یک رسانه مثل تلویزیون را ندارند، چگونه میتوانند هماورد تبلیغاتی-فرهنگی برای مثلا تلویزیونهای رژیم باشند؟ چگونه میتوانند برنامه های خوب سرگرم کننده که ضمنا ابزار جنگ تبلیغاتی-فرهنگی هم باشند بسازند؟

پویا
راستش این یک واقعیت است که اپوزیسیونها معمولا در زمینه امکانات؛ از جمله امکانات نظامی، اقتصادی و انسانی هیچوقت قابل مقایسه با نیروهای در حاکمیت نیستند. اما یک نکته اساسی این است که اپوزیسیونی که برای سرنگونی یک رژیم ضد دموکراتیک و در مورد ایران ضد بشری فعالیت میکند معمولا از نیروی لایزال مردم برای پرکردن این کمبود نیرو و امکانات استفاده میکند. البته شکی نیست که رسانه های اپوزیسیون و مثلا سیمای آزادی برای تامین هزینه های کمرشکن خودش چاره ای جز دست به دامان هموطنان شدن ندارند. اگر خاطرت باشد همین چند وقت پیش سیمای آزادی برنامه ای برای جمع آوری کمکهای مردمی گذاشت و حقیقتا که مردم بطور شایانی کمک کردند.

بامداد
حق با توست. آن برنامه را یادم هست. از حق نگذریم هموطنان در این زمینه همیشه کمک می کنند. در همان برنامه مدیران سیمای آزادی مخارج یکساله این رسانه را چیزی در حدود پنج ملیون دلار اعلام کردند و واقعیت این است که همه این مخارج را همان مردم و هواداران سازمان مجاهدین و شورا تامین کرده اند. منظورت از دست به دامان هموطنان شدن فقط همین جمع آوری کمکهای مالی است؟

پویا
فقط این نیست. این یک قسمت از کار است. آنچه که بیشتر منظور نظر من است اینکه رسانه ها برای تامین برنامه هایشان باید دست به دامان مردم بشوند. این رسانه ها همانطور که تو گفتی امکان مالی و انسانی ساختن برنامه هایی که بتواند در مبارزه با آخوندهای حاکم هماورد برنامه ها و تولیدات فرهنگی آنها باشد را ندارند. بنابراین باید از هنرمندان و استعدادهایی که در میان مردم به وفور یافت میشود استفاده کنند. منظورم فقط سیمای آزادی نیست. همه رسانه هایی که ادعای اپوزیسیون بودن میکنند، چه آنهایی که به اصطلاح ارگان هستند و چه آنهایی که برنامه های مستقل پخش می کنند، لازم است که برای جذاب شدن برنامه شان از امکانات مردمی استفاده کنند.


بامداد
فکر نمیکنی این حرف که میزنی و به عبارتی این نسخه که میپیچی یک حرف کلی است؟ خوب شاید بهتر باشد که کمی مشخص تر پیشنهادت را مطرح کنی.

پویا
در اینکه این حرف کلی است با تو موافقم. اما خیلی وقتها مدیران رسانه باید این نوع حرفهای کلی را بگیرند و براساس موقعیت و شرایط رسانه خودشان از آن پیشنهاد مشخص در بیاورند. اما برای نمونه میتوانم یک پیشنهاد بدهم که البته نمیدانم با شریط کدامیک از این رسانه های مخالف رژیم جور در میاید. شاید تا حدودی با شرایط سیمای آزادی و یا تلویزیون حزب کمونیست کارگری جور دربیاید. این رسانه ها میتوانند موضوعی را انتخاب کرده و از بینندگان و هوادارانشان بخواهند که در آن زمینه فیلمهای مثلا ده دقیقه ای بسازند. اگر کمکی هم میتوانند به کسانی که استعداد و توان دارند ولی نیاز به کمک دارند، بکنند. بعد از میان فیلمهای ساخته شده آنهایی را که به لحاظ کیفی در حد استاندارد مشخص هستند را پخش کنند. به این ترتیب میتوانند با هنرمندان و افراد با استعداد رابطه برقرار کرده و از این طریق، بدون صرف هزینه چشمگیر برنامه های بسیار ارزنده ای تهیه و پخش کنند.

بامداد
به نظرم پیشنهاد خوبی است. امیدوارم که مورد استفاده ی رسانه های اپوزیسیون قرار بگیرد. موفق باشی.

وبلاگ حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/
ای مایل
Hosseinpouya66@yahoo.com




چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵

احمدي نژاد؛ آخوند مکلا


23 آگوست 2006

احمدی نژاد؛ آخوند "مکلا"*

وقتی صحنه ای را دیدم که پاسدار احمدی نژاد آدمکش و تیرخلاص زن جلوی دوتا آخوند که یکیش یادم نیست مصباح یزدی بود یا یک دایناسور دیگر، نشسته و در باره هاله نوری که موقع سخنرانی در سازمان ملل دورش را گرفته بود تعریف میکرد، اصلا شک نکردم که یارو را یک عده دست انداخته اند و این حرفها را بهش زده اند و او هم به خاطر حماقتش باورش شده. به هیچوجه مشکوک نشدم که این یارو از آن بچه پرروهایی است که دست ده تا آخوند را در پررویی از پشت بسته و آن حرفها ساخته ذهن علیل خودش است. آنروز هم خنده ام گرفت و هم گریه ام. خنده از اینکه به خودم گفتم این یارو واقعا یک طویله خر است که در قرن بیست و یکم که دوران انقلاب آگاهی و علم است این حرفها را میزند و گریه از این بابت که فکر کردم بیچاره ملت و کشوری که این الاغ دوطبقه رئیس جمهورش شده. شک نباید کرد که هم پدر ملت را درخواهد آورد و هم پدر مملکت را. اما همین سه چهار روز پیش که دیدم در مصاحبه با یک خبرنگار خارجی، با پرروئی تمام به نوعی منکر این شد که در حضور آن دوتا آخوند آن حرفها را زده و فیلم آن جلسه را میلیونها نفر دیده اند، آنوقت به خودم گفتم که مردحسابی باز هم گول ظاهر یک آدم بی سروپا را خوردی. این یارو در عین حال پاسدار و جنایتکار بودن، یک آخوند "مکلا"ست.
این شعر هم داستان همان هاله نور و همان حرفهایی است که در حضور آن دوتا آخوند زد:

آن هاله نوری که به دور سر ما بود
البته به مرگ پدرم کار خدا بود

ده سال به درگاه خدا ناله نمودم
این نور گمانم هم از آثار دعا بود

نالیدم و نالیدم و نالیدم و دیدم
آمد ملکی بال و پرش زرد و سیا بود

در دست چپش لامپ، به دست دگرش سیم
آماده تنظیم امور علما بود

بر دور سرم هاله ای از نور بچسباند
یک هاله که انگار یه بشقاب طلا بود

برخی به غرض زیر سوالم بکشیدند
گفتند که آن نور چرا رنگ حنا بود

برخی گله کردند هم از روی حسادت
گفتند در آن نصف شبی نور کجا بود

القصه در آن یو ان و در آنسوی دنیا
آن هاله دور سرم انگشت نما بود

از پشت تریبون نظری کردم و دیدم
مبهوت سخنهام نگاه روسا بود

کس جرات برهم زدن پلک ندارد
انگار که زنبور خرک توی هوا بود

وقتی که به مصباح من آن قصه بگفتم
فرمود که آن هاله که بر گرد شما بود

یا از اثر اشک و دعاهای شبانه
یا از اثر تیر به مغز " کفرا" بود

بسیار زدم تیر به کفار و منافق
نورانی از آن کار شدم. حق با آقا بود

* یعنی آخوند لباس شخصی

برای دیدن نوشته های دیگر حسین پویا به وبلاگ زیر بروید
http://hosseinpooya.blogspot.com/

چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۵

از سري مصاحبه هاي مش غضنفر



26 جولای 2006
مصاحبه با مش غضنفر در مورد اکبر گنجی
از وقتی که جناب اکبر گنجی به سلامتی به خارج آمده، همه جا صحبت ایشان است. بی بی سی و رادیو فردا و تلویزیون صدای آمریکا و بقیه تلویزیونها و رادیوها چپ و راست با او مصاحبه می کنند. واقعا دمشان گرم. اغلب او را با گاندی و ماندلا مقایسه می کنند. خودش هم از این مقایسه ها راضی به نظر می رسد. قیافه اش هم اگرچه به ماندلا از نظر رنگ و اندازه چندان شباهتی ندارد اما به گاندی میخورد. سوادش هم بد نیست و میتواند اگر "آقا" قبول کند، رهبر مطمئنی باشد. اعتصاب غذایی هم که به کمک دوستان ارزشمندش نظیر فرخ نگهدار و مسعود بهنود و بقیه در لندن و چند شهر دیگر در حمایت از سه زندانی برجسته سیاسی و بقیه زندانیان برنجسته سیاسی راه انداخت خیلی موثر بود. اگر همینطور ادامه بدهند به زودی بعید نیست که نهضتشان جهانی بشود. از همه مهمتر اینکه به نظر میرسد که قاپ مش غضنفر را هم دزدیده باشد چون در این چند روزه ندیدم او را مثل خاتمی و حجاریان و بقیه اصلاح طلبان فحش بدهد. شک دارم که نکند مش غضنفر هم از همه جا امیدش ناامید شده و دارد به گنجی امیدوار میشود. علیهذا تصمیم گرفتم که با او ( یعنی مش غضنفر) مصاحبه ای کرده و نظراتش را جویا شده و حساب کار خویش را بنمایم.
میگویم: مشدی جان میدانی که من چقدر ارادتمندم.
میگوید: باز چیزی میخواهی که اینطور اردت خرج میفرمایی پدرجان. از قدیم گفته اند سلام کرد بی طمع نیست. توهم که از آن کردهای پیچیده هستی.
میگویم: مشدی جان خودت میدانی که کردها مردم صاف و ساده و بی غل و غشی هستند. من هم چیز زیادی نمیخواهم. یک مصاحبه کوچک و همین
میگوید: خیر پدرجان. بنده مدتی است که تصمیم گرفته ام دیگر با احدی مصاحبه نکنم. از قدیم گفته اند زبان سرخ سر سبز میدهد برباد.
میگویم: مشدی جان شما عمری ازت گذشته. اگر میخواستی جلوی زبان سرخت را بگیری باید وقتی جوان بودی این کار را میکردی که دچار زندان و دردسر نشوی. حالا اینجا توی فرنگ کسی با بنده و شما کاری ندارد. اینجا حرف زدن از همه چیز آسان تر است. مالیات هم ندارد. به نظر میرسد اینجا باید از یک عده خواهش کرد که یک کم کمتر زبان سرخشان را به زحمت بیندازند و به گوش ملت رحم کنند و سعی کنند یک کمی هم به تئوریهایشان جامه عمل بپوشانند.
میگوید: من این چیزها سرم نمیشود آقاجان. از قدیم گفته اند مرغ یک پا دارد. مصاحبه نمی فرمایم.
- حالا اگر خواهشم را دوبرابر کنم باز هم نمی فرمایی؟
- چون توئی و خیلی هم اصرار داری و خواهشت را هم دوبرابر کرده ای میکنم؛ اما به شرطها و شروطها. اول بفرما ببینم مصاحبه در باره چی هست آقاجان؟
میگویم: راست میخواستم چند تا سوال در مورد نلسون ماندلا و گاندی ایران، اکبر گنجی بپرسم.
میگوید: حدسش را زده بودم. قبول میکنم به شرطی که سوال بودار نکنی و گرنه دعوامان میشود پدرجان. از قدیم گفته اند که جنگ اول بهتر از صلح آخر است.
میگویم: مشدی جان ولش بفرما که از قدیم چی گفته اند. آنرا برای قدیمی ها گفته اند. بفرما سوال بودار را تعریف کن و مثل بزن تا من با خیال راحت مصاحبه ام را بکنم.
- سوال بودار، پدرجان، سوالی است که بو داشته باشد.
- مثل چی مشدی جان؟
-مثلا اینکه نپرسی که چرا گنجی در زندان که بود امکان تلفن زدن و کتاب نوشتن و فلان و بهمان داشت. مثلا اینکه نپرسی چرا از زندان که آزاد شد در یک چشم بهم زدن پاسپورت گرفت و آمد خارج. یا نظر گنجی در مورد قتلها و شکنجه هایی که به دستور شخص خمینی انجام شده، بخصوص قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 چیه و یا اینکه در همان سال 67 گنجی چه کاره سفارت خمینی در ترکیه بوده. خلاصه ازهمین نوع سوالات دیگر پدرجان. خودت که خوب میدانی. چرا ما را سر کار میگذاری. به قول قدیمی ها نکن همچین پدرجان.
میگویم: چشم مشدی جان. حق دموکراتیک سرکار است که به سوالاتی که بودار است جواب ندهی. مبارزات امثال جنابعالی و آقای گنجی هم که به خاطر برقراری همین دموکراسی بوده. پس حق دارید. حالا بیا و یک لطفی کن و بفرما که چه سوالی بکنم؟
ریشش را میخواراند و مدتی فکر کرده و بعد فیلسوفانه می فرماید: عارضم به حضور انورت که میتوانی سوال کنی که مثلا از بین آقایان بهنود و فرخ نگهدار کدامشان از نظر سلیقه ی غذایی به اکبر گنجی نزدیکترند و آب هویج را بر آب پرتقال ترجیح میدهند؟
باز هم به فکر میرود و بعد از مدتی میگوید:
- به گمانم که این سوال را هم نتوانی بپرسی چون کمی بو دارد و مغایر اصول دموکراسی است. از قدیم گفته اند که روزه شک دار نباید گرفت پدرجان.
میگویم: عجب وسواسی شده ای مشدی جان. این کجایش بو دارد؟
میگوید: عارضم به حضور دوست عزیز خودم که درست است که فرخ نگهدار خیلی وقت است که دیگر حتی بویش هم تمام شده اما مسعود بهنود هنوز بو میدهد. بنابراین این سوال هم بودار است.
میگویم: بنده از خیر این مصاحبه گذشتم. اینهمه در مورد اکبر گنجی مصاحبه و اظهار نظر شده. بگذار ما یکی ایندفعه سکوت کرده باشیم. به جایی برنمیخورد. مرحمت شما زیاد.
- زنده باشی پدرجان. به سلامت.
برای دیدن بقیه نوشته های حسین پویا به وبلاگ زیر مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/

سه‌شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۵

مدتي است که وبلاگ به روز نشده. ميبخشيد. اين هم از مشکلات تابستان است.


حسین پویا

25 جولای 2006


نامه احمدی نژاد به آنجلا مرکل

السلام ای مرکل بی معرفت
آنجلای کافر گربه صفت

ای که موهای سرت رنگ طلا
خنده هایت شد بلای جان ما

ای رئیس کل قوم جرمنی
تو چرا توی سر ما میزنی

ای که از ما نفت ارزان میخری
پس چرا با بوش کافر میپری

چون نمی ترسی ز مار غاشیه
روی دیوارت پر از نقاشیه

تو عرق هم میخوری ای بی حدود
مرتورا جک استرا افشا نمود

تو نمی ترسی ز گرز آتشین
نیستی تو تابع دین مبین

صیغه را هم ظاهرا رد میکنی
ایهاالمرکل به خود بد میکني

نقشه تنبیه مارا می کشی
کفر کم کن، سوسک میخواهی بشی
توبه کن ای مرکل بی قافیه
معصیت بسه، همینجا کافیه
توبه کن در محضر مصباح دین
روسر سر کن، دوزانو هم بشین
ای ضعیفه قصد استغفار کن
دوستانت را همه بیدار کن

گفته ام من از همان روز نخست
حجت الاسلام هیتلر جد توست

مثل او باید بیفروزی تو جنگ
مثل من باید بفرمایی جفنگ

مثل هیتلر بر همه بنما غضب
مثل من خالی ببندان روز و شب

هرکسی دم میزند او از لنین
نوک او را تو به یک قیچی بچین

با دگر اندیش بد کن مثل من
هر دگر اندیش کافر را بزن

مثل هیتلر با یهودان در ستیز
خونشان را توی یک زندان بریز

تا شود آقای ما از تو هپی
با موبایل خود زند با تو گپی

پس بدینسان میشوی تو رستگار
نام نیکی ماند از تو یادگار

پس در آن دنیا به جنت میروی
مثل من قربان عمت میروی

برای دیدن نوشته های حسین پویا به وب لاگ زیر مراجعه فرمایید
http://hosseinpooya.blogspot.com/

سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵

در باره قاضي مرتضوي جنايتکار





پر رویی آخوندها را ببینید که قاضی مرتضوی جنایتکار، قاتل زهرای کاظمی و بسیاری دیگر را به عنوان نماینده شان در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد فرستاده اند. این شعر را که قبلا برای این به اصطلاح قاضی گفته ام به حضورتان تقدیم می کنم.
مرتضوی ، قاضی شرع مبین
سیرک راه انداخته کنار اوین
مسخره گی هاش که چه ها میکنه
میگیره، میبنده، رها میکنه
گاهی دعا می خونه، فوت می کنه
انگشت تو سوراخ فلوت می کنه
فتوا می ده، فیل به هوا می کنه
پا توی کفش علما می کنه
حجت الاسلام لباس شخصیاس
مسترا وارد میشه با پای راس
موقع شلاق زدن متهم
جوش نمیاره مث اله کرم
حتی اگر هم که لگد می زنه
مسئله شرعی اون روشنه
مرتضوی، قاضی شرع عزیز
دشمن دین را می کنه ریزریز
مرتضوی قاضی شرع کبیر
دشمن دین را بنماید اسیر
بعد به خلوت ببرد در اوین
کله او را بزند بر زمین
حجت الاسلامی او محرزه
مثل پشه نیش میزنه، می گزه
می خوره، آروغ میزنه، گوز میده
فتوا علیه عید نوروز میده
نیست اگر گردن او مثل فیل
می گیره از هرکسی باج سبیل
بهتره که رئیس جمهور بشه
صاحب کابینه ی پرزور بشه
تا پشت منقل بشینه دود کنه
فوت کنه، آمریکا رو نابود کنه
نیست به شایستگی او کسی
سالی دیگه به حرف من می رسی

شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۵

باز هم از مش غضنفر


مش غضنفر و شکست تیم ملی فوتبال!!
پاک در هم رفته ام و حالم گرفته است. حوصله هیچکس را ندارم. عجب ضربه ای خوردیم ها. اینهمه بدشانسی واقعا نوبر است. ای بخشکی شانس. فکر میکردم با پیروزی تیم فوتبال چند روزی شادمانی و خوشحالی خواهیم کرد و شیرینی خوران راه می اندازیم. اما نشد که نشد. شکست پشت شکست. تیرمان به سنگ خورد. حالمان گرفته شد. آخر چرا باید همه اش تیمهایی مثل برزیل و مکزیک برنده بشوند. اینها که کشورشان اروپایی نیست. وضع اقتصادیشان هم بدتر از ایران نباشد بهتر نیست. چرا آخر چرا؟ میگویم مش غضنفر جان، قربانت بروم مرا به حال خودم بگذار. حوصله بحث و گفتگو ندارم. حالم از این شانس دارد بهم میخورد. اگر هزارتا سکه طلا از آسمان ببارد یکیش توی دست ما نمی افتد اما اگر دوتا سنگ از آسمان بیفتد یکیش میخورد توی سرمان یکیش هم میخورد توی کاسه آشمان.
میگوید:
- آقاجان از خر شیطان پیاده شو. شانس کدام است. سرکار که بحمداله اهل دانش واستدلالی پدرجان. به قول قدیمی ها؛ چو تو خود کنی اختر خویش را بد. مدار از فلک چشم نیک اختری را. اصلا موضوع چیه پدرجان؟ حوصله ندارم کدام است؟ داشته باشی یا نداشته باشی باید قضیه را تعریف کنی.
میگویم: مشدی جان شما انگار حس وطن پرستی تان نم کشیده. تیم ملی فوتبال ایران شکست خورده و سرکار عالی ککتان نمیگزد.
چپ چپ نگاهم می کند. اما اگر فکر کرده من از این طرز نگاه کردن ترس برم داشته و جا میزنم کور خوانده. میگویم:
- مشدی جان احترامت را دارم اما حوصله ات را ندارم. رهایم بفرما تا در تنهایی بر این بخت بد لعنتی بکنم و بر این شانس بد اشکی بریزم.
میگوید: آقاجان کور خوانده ای. از قدیم گفته اند اول برادریت را ثابت کن بعد ادعای ارث و میراث کن. اولین اشتباهت اینست که فکر کرده ای آن تیمی که باخته تیم ملی فوتبال ایران بوده. نه جانم. نه عمرم. نه پدرجان.
میگویم: مشدی جان ما را دست نینداز. همان تیم ملی فوتبال ایران بود که با مکزیک بازی کرد و سه بریک باخت. با پرتقال بازی کرد و دو هیچ باخت. نکند میخواهی بگویی که من خواب دیده ام و تیم ملی ایران یا هنوز بازی نکرده و یا برنده شده؟
میگوید: نه آقاجان. هیچکدام. اصلا تیم ملی ایران برای مسابقه نیامده. آن تیمی که سرکار دیدید پدرجان، تیم ملی فوتبال ایران نبود.
میگویم: نگو مشدی جان نگو. کلاهمان توی هم میرود ها!
میگوید: آقاجان شما دیگر چرا خوشخیال شده ای؟ از کی تا بحال آخوندها تیم ملی به مسابقات می فرستند. ممکن است زیر انواع فشارها مجبور شده باشند چند تایی هم فوتبالیست "خود نفروخته" را به عنوان عضو تیم بپذیرند، اما در مجموع این تیم، تیم فوتبال رژیم آخوندی است پدرجان. از مربی گرفته تا سرپرست تیم و کاپیتان تیم همه به نوعی مزدور آخوندها هستند.
میگویم: نگو مشدی. نگو. دلم را آتش نزن. این حرفها توی کت من نمیرود. خودت را عذاب نده. آن علی دایی سی و هفت ساله مزدور رژیم است؟ فکر کرده ای علت بودن او در تیم ملی اینست که مزدور رژیم است؟ نخیر مشدی جان. بیچاره با این سن زیاد و آن کمر صدمه دیده احساس مسئولیت کرده و آمده به میدان. لابد بازی کن جوانتر بسیجی که مرید ولی فقیه باشد و احساس مسئولیت هم بکند نداشته اند. اینست رسم قدرشناسی مشدی جان؟
میگوید: آقاجان مثل اینکه سرکار حواست پرت است. خوب اگر دلت میخواهد تیم ملی داشته باشی و تیم ملی ات در مسابقات جهانی باشد، حقت است پدرجان. از قدیم گفته اند آرزو بر جوانان عیب نیست. دردت را می فهمم. اما مگر آخوند جماعت اجازه میدهد که هر کس صلاحیتش از همه بالا تر بود به میدان بیاید؟ مخصوصا اگر نخواهد مجیز آخوندها را هم بگوید و شب مسابقه در مراسم دعا خوانی و سینه زنی شرکت کند. اصلا از کی تا بحال دار و دسته آخوند و امثال احمدی نژاد ملی گرا شده اند؟
میگویم: شما هم عادت کرده ای که همه چیز را سیاسی ببینی مشدی جان. چطور است یک جشنی هم راه بیندازیم که تیممان باخته؟ اونهمه هموطن مسابقه را دیدند و از ته دل هورا کشیدند. آخرش هم امیدشان نا امید شد. طفلکی ها. آدم دلش کباب میشود.
میگوید: همانها را میگویی که پرچم رژیم آخوندی را سر دست بلند کرده بودند و سرود آخوندها را خواندند پدرجان؟
میگویم: دیگر داری شورش را در میاوری مشدی. همه که پرچم رژیم را بلند نکرده بودند. خیلی ها بدون پرچم رفته بودند تیم ملی را حمایت کنند. اینها که دیگر گناهی نکرده اند.
میگوید: چه عرض کنم آقاجان. از قدیم گفتن یارو به مار ماهی میمونه. نه ماره نه ماهی. اینام وقتی میخواستن پناهندگی بگیرن با رژیم مبارزه مسلحانه کرده بودند و جانشون در خطر بود. وقتی هم که پاس اروپایی توی جیبشان گذاشتن شدن هموطنان عزیز آخوندها. حالا هم دلشون برای دیدن فوتبال و بازی علی دایی لک زده.
میگویم: مشدی جان دست بردار. ورزش را که دیگر نباید سیاسی کرد قربانت بروم. مبارزات سرکار و دوستان و رفقایت سرجاش. رژیم سی هزار نفر را قتل عام کرده قبول اما به فوتبال و تماشاچی چه مربوطه؟ مردم را به خاک سیاه نشانده قبول، خوب چه ربطی به فوتبال دارد؟ خیلی ها فقط رفته بودند تیم ملی شان را تشویق کنند. اقلا دست از سر تیم ملی بردار. حالا که باخته بگذار با خودم تنها باشم و با درد خودم بسوزم و بسازم.
میگوید: میخواهی بسوزی، بسوز پدرجان. اما توی خلوت خودت یک سوال را هم به خودت جواب بده. به قول معروف کج بشین راست بگو. اگر این تیم برنده میشد چه کسی نفعش را میبرد؟ مردم و یا رژیم و دارو دسته احمدی نژاد؟ لابد احمدی نژاد به تلویزیون میامد و کلی سر مردم منت میگذاشت که در اثر حمایتهای دولت نوکر ولایت فقیه فوتبال ما ارتقاء پیدا کرده. همین علی دایی و سرپرستهای تیم که پیراهن تیم ملی را به احمدی نژاد دادند چه حالی پیدا میکردند پدرجان؟ لابد از دست ولی فقیه جایزه میگرفتند و دست آقا را هم میبوسیدند. فقط یارو باید تیر خلاص زده باشد که همدستی اش با آخوندها را قبول کنی؟ آیا احمدی نژاد نگفته که اگر اینها به دور دوم مسابقات برسند برای دیدن مسابقاتشان به آلمان خواهد آمد؟ آقاجان، قربانت بروم این اگر بهره برداری سیاسی نیست پس چیه؟ اقلا به این حرفها فکر کن.
حرفش را قطع می کنم. حوصله شنیدن این حرفها را ندارم. چرا هرچیزی که به مملکت ما مربوط میشود باید سیاسی بشود؟ اگر این خودش از بدشانسی نیست پس از چیست؟
میگویم: باشد مشدی جان بهش فکر میکنم. اما چه جای فکر کردن دارد؟ تیم ملی ما باخته. دیگر چرا باید فکر کنم؟ ای بخشکی شانس. همه اش از بدشانسی ما ایرانیاس. آخ که چه باحال میشد اگر به دور دوم میرسیدیم. ای بخشکی شانس. به قول مشدی از قدیم گفته اند اگر ما شانس داشتیم اسممون شمس اله بود
.

دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۵

مش غضنفر و شيرين عبادي



پنجم جون 2006
مش غضنفر و مشکلی به نام "شیرین عبادی"!!
آی آمد مش غضنفر؛ با سگرمه هایی درهم. آنچنان درهم که جرات احوال پرسی هم در آدم زایل میشود. میترسی پاسخی دندان شکن دریافت کنی و آنوقت بیا و درستش کن. اما زندگی یعنی همین جرات کردن ها. اگر مش غضنفر اینگونه عصبانی است، وظیفه این حقیر در احوالپرسی و درآوردن ته و توی قضیه بسی سنگینتر است. به قول آن بزرگوار من مرغ طوفانم مرا ازموج باکی نیست!! میگویم آی مشدی قربانت بشوم شما را چه میشود؟ کدام یک از کشتی هایت در کدامین دریای طوفان زده غرق شده که اینگونه ترش رو گشته ای؟
نیم نگاهی چپ چپانه میکند و به روی مبارک نمی آورد که انگار سوالی بوده و جوابی لازم است. قدری فاصله گرفته، سینه را صاف کرده، پا را چپ و راست گذاشته و با صدای رسا سوالم را تکرار میکنم. مشدی که گویی از خوابی گران بیدارشده، سرفه ای میکند و میگوید:
- آقا جان دست به دلم نذار. چه میخواهی از این حال خرابم. بگذار تا با درد خودم بسازم. اینجوری بهتر است.
دلداریش میدهم و از فواید دوست خوب و محرم راز برایش میگویم و از اهمیت بیان دردها در مداوای فشارهای روانی. از مضار لب فروبستن به وقت گفتن خدمتش عرض میکنم. چند بیتی شعر چاشنی کلامم میکنم. مخلص کلام اینکه راضی اش میکنم که حرف بزند.
میگوید: آقاجان حالم دارد از این خانم شیرین خانم عبادی به هم میخورد. دارم دیوانه میشوم پدرجان. این خانم دیگر دارد روی رهبران حزب توده را هم سفید می کند. اینهمه بی چشم و رویی در حق مردم ایران نوبر است پدرجان. نوبر.
میگویم: مشدی جان چه شد آن اظهار علاقه ها. شما نبودی که فرمودی این خانم همه چیزش شیرین است؟ نفرمودی وجناتش شیرین؟ نفرمودی حرکاتش شیرین؟ نفرمودی کلماتش شیرین؟ تازه چیزهای دیگر هم فرمودی که بنده سانسورش میکنم. بنده یک کلمه عرض کردم که بالای چشمش ابروست، شخص جنابعالی مرا سرزنش فرمودی که نگویم. حالا هم اگر چیزی بگویم یا شما ناراحت میشوی و یا آن مزدوران وزارت اطلاعات آخوندها دوباره چیز خوری شان شروع میشود. اینست که در مورد این خانم تصمیم به سکوت گرفته ام. اصرار هم نفرما که چیزی نخواهی شنید.
مشدی که انگار توی رودربایستی مانده با صدایی خسته و ناراحت میگوید:
- میدانی آقاجان همه اش تقصیر این غربی های نامرد است. اگر اینها پشت رژیم را نگرفته بودند حالا اینجوری نشده بود. یک جایزه نوبل صلح دادند به آن خانم شاخش کردند برای ملت. حالا یک چنین روزهایی که آخوندها زیر فشار هستند دوره میگذارد و از همه چیز آن پدرسوخته ها دفاع میکند. یک روز میگوید این پدرسوخته ها از پروژه های اتمی شان هدفهای صلح طلبانه دارند. حالا هم آمده در همین لندن خودمان جلسه گذاشته و از داشتن بمب اتمی آخوندها دفاع کرده و گفته
"اگر آمريکا از اين نگران است که ايران با دست يافتن به سلاح هسته ای منطقه را به آتش بکشد، بايد بداند که اين خطر هم اکنون هم در منطقه به وجود آمده است.خانم عبادی به پاکستان اشاره کرد که به گفته وی مسلمانانش بنيادگراتر از مسلمانان ايرانند، رئيس جمهور آن با کودتا و نه از راه انتخابات روی کار آمده و در عين حال بمب اتمی هم دارد.او گفت: "فرق ايران و پاکستان اين است که پاکستان دوست و فرمانبردار آمريکاست اما ايران نمی خواهد از آمريکا فرمانبرداری کند"
از شنیدن این حرفها چشمهایم از تعجب گرد میشود. جرات نمی کنم چپ چپ نگاهش کنم. بیم آن دارم که عصبانیتش بیشتر بشود و کار دستش بدهد. سنی ازش گذشته. جای پدر ماست و رعایت حالش را باید کرد. آرام میگویم:
-همین مشدی جان همین!! از شما بعیده. درسته که شما جوانیاتون توده ای بوده اید اما ماشاء اله سالهای سال است که دیگر آدم حسابی هستید مشدی جان. الهی قربان آن دستهای پینه بسته تان بروم. اینها که حرفهای بدی نیستند. با همه حزب الهی بودنش بد هم نگفته است . خوب پاکستان بمب دارد. رئیس جمهورش هم باباقوری است و تیپش هم مثل انتر است. انتخاب هم نشده و به زور به مردم چپانیده شده. یعنی در واقع خودش را چپانیده به پاکستانی های مادر مرده. مسلمانانش هم اونقده بنیادگرایند، اونقده بنیادگرایند که نگو و نپرس. تازه ولی فقیه هم ندارند. شورای نگهبان هم ندارند. حزب فقط حزب اله هم ندارند. بزرگان و آزادیخواهانی نظیر آیت اله رفسنجانی خالق پروژه های عظیمی نظیر قتلهای زنجیره ای که حتی حاضر شده به دخترش اجازه دوچرخه سواری بدهد هم ندارند. در عوض رئیس جمهور ما انتخاب شده. تازه در سه مرحله هم انتخاب شده. یکبار شورای نگهبان انتخابش کرده. بعدش ولی فقیه انتخابش کرده. بعدش حزب اله انتخابش کرده. بابا قوری هم نیست. خوش تیپ هم هست و هیچ شباهتی به میمون ندارد. دور سرش هم نور دارد. اگه یه خورده هم قدش بلندتر بود میشد جای آلن دولون توی فیلمهای فرانسوی بازیش داد. خوب این حرفها کجاش ایراد داره مشدی جان. از آن گذشته.....
حرفم را قطع میکند. عصبانی شده. دیدی چطور شد؟ نکند خدا نکرده این زن باعث سکته مشدی جان ما بشود. خدا لعنتش کند. یعنی خدا لعنت کند این اروپایی های نامرد را که اونجوری این زن را به اسم حقوق بشر و صلح و اصلاحات به ما چیز کردند. دست مشدی را میگیرم و صورتش را می بوسم. میگویم:
مشدی جان قربانت بروم شوخی کردم. بر خمینی دجال لعنت که همه این آتیشا از گور اون بلند میشود. آرام باش خواهش میکنم.
میگوید:
- آخر آقاجان این زن فکر کرده است با قبیله کورها طرف است. خاک بر سر اونهایی که توی اون جلسه نشسته بودند و جواب این حرفهای مفت را ندادند. یکی پیدا نشد که به او بگوید خر خودتی و هفت جد و آبادت. حکومت پاکستان دیکتاتوری نظامی غیر مذهبی است. ولی فقیه هم ندارند. شورای نگهبان دایناسورها هم ندارند. مسلمانان بنیادگرایش هم نقشی در حکومت ندارند. از آن گذشته اونها به این بهانه بمب اتم ساختند که کشور همسایه شان که سالهاست با آنها در گیری و جنگ دارند؛ یعنی هند، بمب اتم دارد. آنها کی خواسته اند که رهبر جهان اسلام بشوند و اسرائیل را از روی نقشه جغرافیا پاک کنند. از همه اینها مهمتر اینکه اونها و هندیها و بقیه هم بیخود بمب اتم دارند. باید بمب اونها را هم ازشان گرفت.
میگویم مشدی جان دمت گرم. خونت را کثیف نکن. حالا این خانم یک شکری خورده. حرفهای ایشان را هم بگذار به حساب یک جناحی از رژیم. جایزه صلح و حقوق بشر را ولش کن.
میگوید: راست میگویی آقاجان اینها همه از بدشانسی ما مردم ایران است. جایزه و پولش را خانم میگیرد بدبختی اش را مردم باید تحمل کنند. خاک برسر این دنیا.
حق دارد مشدی. خاک بر سر این دنیا که حقیقتا شده است دنیای نامردی.
برای دیدن دیگر نوشته های حسین پویا به وبلاگ زیر بروید
http://hosseinpooya.blogspot.com
/

شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۵

دوستان احمدي نژاد آمد



این شعر را موقعی که احمد نژاد آمد گفتم

دوستان احمدی نژاد آمد
آن تروريست بد نهاد آمد
آنکه آماده است ايران را
پر نمايد ز قسط و داد آمد
قسط کفش و لباس و قسط غذا
"قاسط" دفتر و مداد آمد
داد هم ميکشد سر مردم
بهر تحکيم اعتقاد آمد
هنرش جمله مستراحيدن
آن هنرمند خانه زاد آمد
چونکه پنچر شده است چرخ نظام
دکتر چرخ و پمپ باد آمد
همرهش هيئت وزيرانش
پرفسور آمد، اوستاد آمد
آن يکی بر اساس حکم امام
متخصص در اقتصاد آمد
اين يکی در امور تير خلاص
صاحب علم و اجتهاد آمد
ديگری دکتر نجاسات است
بهر تنظيم نرخ باد آمد
چارمی بوده بازجوی اوين
شد سوار خر مراد آمد
به گمانش که شانس رو کرده
با دو جيب گل و گشاد آمد
مابقی جمله پاسدارانند
حکمشان از سوی ستاد آمد
دوستان احمدی نژاد آمد
بهر خشکاندن فساد آمد
ليک بيچاره او نميداند که رژيم بيش از اين نمی ماند

رباعيات اتمي




این رباعی ها را مدتی قبل گفته ام. اما به حال و هوای فعلی میخورد. 3 جون 2006
رباعیات اتمی!!

دنبال اتم دوان دوان شیخ اکبر
میزد کف دست گاهگاهی بر سر
با کیف پر از دلار سرگردان بود
در جرمنی و روسیه و هند و قطر
++++++
این بمب اتم شود مگر چاره ما
چون وصله شود به جامه پاره ما
این وحشت رفتن است یا وحشت مرگ
روغن سوزی گرفته طیاره ما
++++++
در سینه زنی اتم اتم باید کرد
الماس و طلا اورانیوم باید کرد
باید که نماز وحشت رفتن خواند
از ترس، گهی قرم قرم باید کرد
++++++
ملا ز اتم، اتم ز ملا خالی
ای شیخ پلید بیخودی خوشحالی
آن ملت ما که شاه را بیرون کرد
روزی بکشد ز زیر پایت قالی
++++++
فیزیک نخوانده، من فقیه اتمم
استاد اتم شکستن شهر قمم
در نیمه شبان همی کشم جیغ بنفش
انگار کسی گذاشته پا روی دمم

پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵



اول جون 2006

ما ایرانیا همه مون "حکیم باشی" هستیم!!

بینندگان عزیز تا یکساعت دیگه با ما باشید در برنامه میزگرد سیاسی هفته تلویزیون "صدای آمریکا". مهمان امروز ما آقای دکتر "د- ج" هستند. ایشان تا اونجایی که بنده میدونم متخصص علم جامعه شناسی هستند و در همین رشته هم در یکی از دانشگاه های اروپا تدریس می کنند. با اینحال ازشون تقاضا می کنم که خودشون هم در این مورد توضیح بدن. ضمنا بفرمایید که در رشته های دیگر نظیر وسایل ارتباط جمعی و امور اقتصادی هم تخصصی دارید یا فقط تخصصتون در زمینه جامعه شناسی است؟ خواهش میکنم
دکتر- عرض کنم اجازه بدین ابتدا خدمت بینندگان شما سلام عرض کنم. همانطور که فرمودید بنده درجه ی دکترای خودم رو در رشته جامعه شناسی از دانشگاه لندن گرفته ام و در حال حاضر هم در یک دانشگاه مشغول تدریس جامعه شناسی هستم. در هیچ رشته دیگری تخصص ندارم البته خوب در حد مطالعات روزانه مثل خواندن روزنامه و دیدن برنامه های تلویزیون در جریان مسائل دیگر هم قرار میگیرم.
مجری- آقای دکتر ضمن تشکر از حضورتون در این برنامه اجازه بفرمایین اولین سوالم رو خدمتتون بگم. عرض می کنم که موضوع جالبی که بین ما ایرانیان رایج است اینکه هر موضوعی را ما به بحث میگذاریم، از موضوع اقتصادی و یا اجتماعی و غیره بسیاری هموطنان زنگ میزنند و اظهار نظرهای قاطع می کنند. مثلا وقتی صحبت مردم داخل و مسائل اجتماعی شون میشه دوستان زنگ میزنند و هم نظر میدن و هم نسخه می پیچن و جالب هم این است که گاهی اوقات این نسخه ها با همدیگر تضادهایی دارند که آدم گیج میشه. میخواستم نظر شما رو در این مورد بپرسم.
دکتر- عارضم به حضور شما که جامعه ما جامعه ایست در مرحله قبل از مدرنیزم و در حقیقت جامعه ایست سنتی. در چنین جوامعی پدیده ای وجود دارد به اسم حکیم باشی.
مجری – منظورتون اون ضرب المثلی است که میگه حکیم باشی رو دراز کنید؟
دکتر - نخیر. الان توضیح میدم. در قدیم که هنوز علوم اینقدر شعبه های مختلف پیدا نکرده بودند مثلا در رشته پزشکی، یک نفر که دکتر میشد و یا در واقع میشد حکیم باشی، در همه زمینه های علم پزشکی اظهار نظر میکرد و به اصطلاح مریض میدید. هم دندانپزشک بود، هم شکسته بندی میکرد و هم طب داخلی و چشم پزشکی میکرد. اما در جوامع مدرن خوب در همین علم پزشکی هرکس مریض خودشو می بینه و دندانپزشک در کار چشم پزشک دخالت نمیکنه و دکتر داخلی کاری به جراحی استخوان نداره. هموطنان ما هم که هنوز از این فرهنگ خلاص نشده اند همه حکیم باشی هستند و در هر زمینه ای حتی بدون اینکه چند کتاب در اون زمینه خوانده باشند، اظهار نظر می کنند. هونطور که عرض کردم بعضی هموطنان که در زمینه موضوع مورد بحث هیچ تخصصی ندارند و حد اکثر در حد مطالعات روزانه مثل خواندن روزنامه و دیدن برنامه های تلویزیون در جریان مسائل قرار میگیرند، با حق به جانبی به خودشون اجازه میدن در همه زمینه ها نظر بدن. بعضی هم که در رشته خاصی مثلا همین جامعه شناسی تخصص دارند و فکر میکنند همین به اونها صلاحیت میده که در زمینه های دیگر هم اظهار نظر قاطع بکنند. که خوب باید این را ما یاد بگیریم که هرکس در رشته ای که تخصصش رو داره حکم کنه و اظهار نظره کنه.
مجری – متشکرم از پاسخ جامعی که دادید. قربون دهنتون. سوال دوم من اینست که ....
دکتر - ...............انقلاب نارنجی............دموکراسی........شورش خونین و کور ........
...........
مجری - سوال دهم در زمینه اقتصاد است. بفرمایید که راه حل بیرون رفتن رژیم از مشکلات اقتصادیش چیه؟
دکتر - عرض کنم که به نظر بنده رژیم می بایستی ارز رو از حالت یک بعدی و بی هویتی در آورده و به حالت ...........میشود.
مجری – سوال بعدی در مورد مسئله هسته ای رژیم است. هموطنی پرسیده اند به نظر شما به لحاظ فنی داشتن نیروگاههای آب سنگین با نیروگاههای آب سبک چه تفاوتی دارد و کدامیک برای کشور ما متناسب است؟
دکتر- عرض کنم که نیروگاههای آب سنگین در واقع آبشون سنگینه یعنی مقداری گل و لای توش هست. که باعث میشه ته نیروگاه معلوم نباشه. همین سنگینی آبشون خودش باعث میشه که ...........باشد.
مجری – متشکرم. وقتمون داره تموم میشه آقای دکتر و فقط میرسیم به یک سوال دیگه جواب بدیم. هموطنی پرسیده اند که اگر آمریکا بخواهد به ایران حمله نظامی بکند در مرحله اول چیکار باید بکند و چه تعداد سرباز نیاز دارد. ضمنا بفرمایید که فرق بین موشک کروز با تانک تی 72 از نظر نظامی چیه و هرکدام در چه مرحله ای به کار برده میشود؟
دکتر- ضمن تشکر از شما و این دوست سوال کننده باید عرض کنم که اولا موشک و تانک و این چیزا همه شون جزو ادوات جنگی به حساب میان و خوب بر اساس اطلاعات بنده در یک جنگ کلاسیک حتما از اونا استفاده میشه. ضمنا در یک حمله نظامی از نظر استراتژیکی ....................است.
مجری – متشکرم از حضور شما در این برنامه. نکته ی مربوط به حکیم باشی تون واقعا جالب و آموزنده بود. باز هم تشریف بیارید.
دکتر – بنده هم متشکرم. به امید دیدار.

برای خواندن نوشته های حسین پویا به وبلاگ زیر مراجعه کنید.
http://hosseinpooya.blogspot.com/

دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵

در باره شهرام جزايري چي گفتم

اين مطلب را موقعي که احمدي نژاد به اصطلاح انتخاب شد نوشتم و در واقع پيش بيني کردم که اين آدم جنايتکار هم مثل بقيه جنايتکاران رژيم آخوندي هرگز کاري با دزد بزرگي مثل شهرام جزايري نخواهد کرد. اينها همه سرو ته يک کرباسند و در همه دزديها با هم شريکند.


اولین روز رئیس جمهور مکتبی

صبح اول وقت، شاد و پرانرژی چندبار خودش را روی صندلی ریاست جمهوری جابجا می کند. احساس خوشایند ناشناخته ای تمام جانش را پر میکند. دلش میخواهد خودش را در همین حال در آینه ای ببیند. کاش یکی می بود و در این حالت از او عکسی می گرفت. صندلی را یکی دوبار به چپ و راست می گرداند. از حرکت نرم و آرام صندلی و این گردش خیلی خوشش آمده اما ناگهان به خود نهیبی می زند و به فکر فرو می رود. با خودش فکر می کند که چرا باید در کشوری که با نفت و گازش میتوان گرسنگی و مرض را از تمام کشورهای مسلمان ریشه کن کرد، میلیونها نفر گرسنه و مریض باشند و فریاد رسی نداشته باشند. آنهم بیست و هفت سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با حضور علمای اعلام و اجرای قوانین و حدود شرع مقدس. یادش نمی آید که چند نفر را در داخل زندان و بیرون از زندان برای حفظ نظام ولایت فقیه از میان برداشته است. وحالا سرتا پای نظام را فساد گرفته است. تصمیمش برای مبارزه با فساد جدی تر میشود. باید به هر ترتیب شده ریشه فساد را کند.
دکمه ای را که روی آن نوشته شده "منشی" فشار میدهد. منشی از آنطرف خط جواب میدهد: "امر بفرمایید حاج آقا"
رئیس جمهور – لطفا تشریف بیاورید.
چند لحظه بعد درب اتاق باز شده و منشی مخصوص ریاست جمهوری با ریش مرتب و قیافه کاملا حزب اللهی وارد میشود.
منشی – اوامر بفرمایید حاج آقا. چای بیارم خدمتتون؟
رئیس جمهور – خیلی ممنون حاج آقا. بنده نذر کردم که روز اول شروع کارم را روزه بگیرم. بنابراین جنابعالی مخارج چای و ناهار امروز ریاست جمهوری را با دقت حساب کنید و شب جمعه که به مسجد تشریف بردید بدهید به پیشنماز مسجد که در راه خیر خرج کند و برای ما دعا کنند. دقت کنید که کم و زیاد نشه که ما مشمول ذمه بشویم.
منشی – چشم حاج آقا. مطمئن باشید. قبول باشه انشاءاله. اجرکم الی اله. امری دیگه ای نیست.
ر. ج. – چرا، صبر کن. پرونده ها را که تحویل گرفتی به نوبت برای رسیدگی بیار.
م – کدام پرونده حاج آقا؟ پرونده که خیلی زیاده. توی چه زمینه ای باشه؟ سیاسی، اقتصادی، نظامی، اتمی، اجتماعی، قضایی؟ از هر کدومشون یک کمد پر داریم حاج آقا.
ر. ج – مسائل سیاسی که در حوزه مسئولیت ما نیست. در نظام ولایت فقیه حل و فصل مسائل سیاسی با ولی فقیه است. مسائل نظامی هم که به سپاه و ارتش مربوط میشه و خود برادرا زیر نظر ولی فقیه تصمیم میگیرن. مسائل اتمی هم که رهنمودش رو خود آقا باید بدن. بحث پیچیده ای است که باید خیلی در خصوصش دقت و درایت به خرج داده بشه. مسائل قضائی هم که به قوه قضائیه مربوط میشه که خود آقایان علمای اعلام بحمداله دارای صلاحیتند و زیر نظر ولی فقیه تصمیم میگیرن. می ماند مسائل اقتصادی و اجتماعی که آنها را هم ما باید با نظرات آقا حل و فصل کنیم. اما خود آقا به بنده مسئولیت دادند که به مسائل اقتصادی با دست باز رسیدگی کنم. علی ایحال شما بجز موارد اقتصادی و اجتماعی بقیه پرونده ها رو بسته بندی کنید و به دفتر آقا بفرستید.
م – چشم حاج آقا. بفرماین الان کدام پرونده رو بیارم قربان؟
ر. ج – ما بهتره که کارمان را با یک پرونده اقتصادی شروع کنیم. ما به مردم حزب اللهی قول داده ایم که با فساد اقتصادی مبارزه کنیم. بسیاری از مردم شام شب ندارند. مردم در دهات دور افتاده بچه هاشون رو می فروشند. در همین تهران و زیر گوش خودمان مردم برای حل مشکل اقتصادی شون کلیه شون رو میفروشند. ما مسئولیم آقا. شب اول قبر جواب ملک الموت را باید بدیم. فشار قبر و آتش جهنم و روز صدهزار سال و مار غاشیه که شوخی بردار نیستند برادر. بفرمایید یک پرونده ضخیم اقتصادی را بیاورید.
م – چشم حاج آقا.
منشی خارج شده و چند لحظه بعد با یک پرونده سنگین قطور بسته بندی شده برمیگردد و آنرا روی میز گذاشته و بسته بندی اش را باز می کند.
منشی – بفرمایید حاج آقا. اینم پرونده شهرام جزایری. امر دیگه ای نیست؟
ر. ج – خیر حاج آقا. شما بفرمایید تا خبرتون کنم. کسی مزاحم نشه. فقط تلفنهای ضروری را وصل کنید. روضه شب جمعه در قم را فراموش نکنید. اجر شما با حضرت قاسم.
منشی به رئیس جمهور اطمینان می دهد که فراموش نخواهد کرد و از درب خارج می شود. رئیس جمهور پرونده را باز کرده و شروع به مطالعه می کند. دو ساعتی در سکوت می گذرد. رئیس جمهور دکمه منشی را فشار میدهد.
منشی از آنطرف خط – اوامر بفرمایید حاج آقا
رئیس جمهور – لطفا شماره حاج آقا کروبی را بگیرید.
م. – چشم حاج آقا.
چند لحظه بعد منشی خبر میدهد که کروبی را گرفته. رئیس جمهور گوشی را برمیدارد
ر. ج – سلام علیکم حاج آقا. صبحکم اله بالخیر و العافیه.
کروبی – علیکم السلام و رحمت اله. چه عجب حاج آقا. حتما در خصوص مسئله تقلبات انتخاباتی تحقیق می فرمایید.
ر. ج – خیر حاج آقا. خودتون واقفید که اون مسئله در حوزه مسئولیتهای بنده نیست. شورای نگهبان باید رسیدگی بکنه که حتما می کنه. ببخشید که مصدع اوقات شریف شدم. در خصوص پرونده شهرام جزایری سوالات مختصری دارم. ایشان گفته اند که چیزی حدود سیصد میلیون تومان به جنابعالی داده اند. ممکنه بفرمایید از چه بابت بوده؟
کروبی – بنده یادم نیست عزیزم. این موضوع مال چند سال پیش است. ما فکر کردیم این داستان تمام شده. ول کنید آقا. دست از سر این جوان مومن خیرخواه بردارید. بروید به شکم گرسنه مردم برسید. به پرونده تقلبات انتخاباتی برسید مومن.
ر. ج – ولی حاج آقا بنده در نزد خدا و پیغمبر و ائمه اطهار مسئولم. خواهش می کنم بفرمایید این دریافت از چه بابت بوده؟
کروبی – چه میدانم آقا جان. شاید سهم امام بوده.
ر. ج – سهم امام که به شما نمیرسد حاج آقا. سهم امام به ولی فقیه باید داده بشه که داده شده.
کروبی – عرض کردم که بنده خاطرم نیست. شاید خمس بوده.
ر. ج – سرکار که سید نیستید حاج آقا. خمس به سادات میرسه که ایشون خمس مالش رو هم به سادات داده.
کروبی – آقا شما هم عجب حوصله ای دارید ها. شاید ذکات بوده.
ر. ج – ذکات هم که حاج آقا باید به دولت و نماینده ولی فقیه داده بشود که داده شده. جنابعالی ریاست مجلس بوده اید. ذکات به شما نمی رسیده.
کروبی – عجب! خوب مومن حتما صدقه بوده.
ر. ج – صدقه هم که حاج آقا به ضعفا و فقرا باید داده بشه. شما که...
کروبی توی حرفش می پرد:
کروبی – ای آقا! شما ظاهرا تصور می کنید که حتی از روحانیت هم مسلمان تر هستید و مسائل شرعی را بهتر می فهمید. شما نباید انتظار داشته باشید جوان مومن و موفقی مثل شهرام جزایری که هم هزار جور کاسبی داشته و هم مشاور اقتصادی مجلس بوده و وقت سر خاراندن هم نداشته، مبلغ کلانی را توی کیف بگذارد و بین فقرا و ضعفا برود و تقسیم کند. تقسیم این پول اقلا یک ماه وقت می برد. این است که این پول را می بایستی به افراد مومن مورد اعتماد امام و ولی فقیه بدهد تا بین فقرا تقسیم کنند. خوب چه کسی مورد اعتماد تر از روحانیت. ما مورد وثاق مومنین هستیم. فراموش نکنید بنده همان کسی هستم که سرجنازه حضرت امام راحل غش کردم. شهرام جزایری به بنده داده، به کسانی دیگر که لابد اسمشان در پرونده قید است هم داده. اگر هم لازم است بنده اسامی همه آقایونی را که مورد اطمینان آن جوان بوده اند نام ببرم.
رئیس جمهور – خیر حاج آقا لازم نیست زحمت بکشید. پرونده از نظر اطلاعاتی کامله. به علاوه بنده کاملا یادم هست که جنابعالی غش کردید. خود بنده هم زیر جنازه بودم و دو سه ساعت یک ضرب توی سرم میزدم اما البته چون جوان بودم غش نکردم.
کروبی – خیر آقا به جوانی مربوط نمیشود. معلوم است که غش نمی کنید. غش کردن که ربطی به توی سر زدن ندارد مومن. خلوص نیت میخواهد. عشق به امام می خواهد. انشاءاله سرکار هم روزی به آن درجه از ایمان و اخلاص خواهد رسید. عجله نکنید.
رئیس جمهور – حق با شماست حاج آقا. خلوص نیت می خواهد. ببخشید که مزاحم اوقات شدم. حلال کنید. التماس دعا.
کروبی – اختیار دارید مومن. ما همه محتاج دعاییم. خداوند شما جوانان مومن و خدمتگزار را حفظ کند. اسلام به دست شما حفظ میشود.
رئیس جمهور با کروبی خداحافظی کرده و قول میدهد که این پرونده را برای همیشه مختومه اعلام کند. پرونده را بسته بندی کرده و منشی را صدا می کند.
رئیس جمهور – یک کمد برای پرونده های مختومه درست کنید و این پرونده را آنجا بگذارید. بی زحمت پرونده بعدی را بیاورید.
منشی پرونده را برداشته و از درب بیرون می رود. رئیس جمهور روی صندلی چندبار جابجا می شود و آنرا چند بار به چپ و راست میگرداند و منتظر ورود منشی می ماند. در چهره اش احساس رضایت موج می زند.


يک شعر طنز


29 می 2006

یک بوش در این جهان بود بس!!

رفته ست شبی خود خمینی
گویا به سراغ دیک چینی
با او برود به خانه ی بوش
قایم بشود میان پستوش
آنجا به کمین بوش بوده
تا بوق سحر خموش بوده
در زیر قباش بسته با نخ
یک نامه یی از رئیس دوزخ
بنوشته در آن به خط میخی
ای بوش بزن به خویش سیخی
یک دفعه بیا برای خنده
خود را بگذار جای بنده
ای بوش به جان پدرت بوش
ایندفعه بکن به حرف من گوش
یک هفته مرید سیدعلی باش
فکری بکن از برای درداش
کلتی بفرست و کیک بهرش
خنثی بنما به لطف، زهرش
یک نامه بده برای کوسه
بفرست براش چند بوسه
یک چک بفرست بهر مصباح
او را بنما به خویش همراه
زنهار ز احمدی حذر کن
بر چهره او کمی نظر کن
این مرد اگر بیاید اینجا
میگم که بیاد دوباره دنیا
این مرد بود امید بنده
هرچند شده اساس خنده
ای بوش ترا به جان آقا
درگیر نشو با این الاغا
اینها همه شون امید مایند
زود است که نزد ما بیایند
اینها اگه در جهان بمانند
دنیا رو به آتیش بکشانند
بگذار که اسب خود بتازند
یک دوزخ دیگری بسازند
در یک جریان هسته مانی
ویران بکنند یک جهانی
ما را بکنند شاد و خندان
پس دوزخ ما شود دوچندان
چون بوش بخواند نامه اش را
از خنده درید جامه اش را
فرمود به آن امام راحل
خود منزل توست بنده منزل
من نوکر آن رئیس سرکار
این نامه مرا نمود هوشیار
اما چه کنم که بنده بوشم
خود موشک و بمب میفروشم
من بمب اتم زیاد دارم
صد نوکر با سواد دارم
یک بوش در این جهان بود بس
هرگز نرسد به گرد ما کس
اینها همه را ببر تو باهم
در خدمت خویش، در جهنم

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵

باز هم از مشدي غظنفر


.
18 می 2006

جنگ امپریالیستی و حال گیری مشدی غضنفر!!

میگویم مش غضنفر شما هم پناهنده سیاسی هستی؟ میگوید بله آقا جان بنده هم پناهنده هستم. تعجب زده نگاهش می کنم و میگویم مشدی جان، قربانت برم مارا دست نینداز. شما با این سن و سال و این محاسن سفید چه احتیاجی به پناهنده شدن داشتی. همان جا توی ایران می ماندی. خودت را اسیر غربت کردی که چه بشود؟
مرا با تعجب نگاه میکند و میگوید: قربانت برم این شمایی که مارا دست انداخته ای. فکر کردی آن سالی که من پناهنده شدم همین سن و سال را داشتم پدرجان؟ بنده بیست و پنج سال است که در کنج غربت روزگار میگذرانم. پنجاه سالم بود که مجبور به فرار از دست پاسدارای خمینی شدم.
میگویم: پس شما با آن سن و سال لابد سابقه مبارزاتی تان هم کم نبوده. لابد در زمان شاه هم زندانی بوده اید. لابد شلاق کودتای بیست و هشت مرداد هم به تنتان خورده. لابد...
حرفم را قطع کرده میگوید: آقاجان دست بردار. اینا مال هزار سال پیشه. خوب همه اینها که گفتی بوده آقاجان. کارگر بودم و از اعضاء حزب توده که کودتا شد. وقتی انقلاب شد و مردم شاه را بیرون کردند و دستا رو شد، خیانت حزب توده در آن بیست و هشت مرداد برام روشن شد. همین هم شد که بعد از سی خرداد 60 از مجاهدین حمایت کردم چون که با هرچیزشان که مخالف بودم اقلا سر بزنگاه خیانت نکردند پدرجان. بعدش هم مجبور به فرار شدم آقاجان. آمدم خارج و پناهنده شدم دیگه.
میگویم: مشدی جان یک روز باید خاطراتت را برایم بگویی. اما حالا میخواهم ببینم که نظر جنابعالی که پیر دیر هستی در مورد حمله امریکاییها به ایران چیه؟ می بینی و میخوانی که این روزها غیر از آنهایی که از نعمت وجود حکومت آخوندی به نان و نوایی رسیده اند، بعضی از روشنفکران و چپی ها هم دست به فعالیت علیه حمله امریکاییها به ایران زده اند. میگویند که اگر امریکا بخواهد به ایران حمله کند آنها هم علیه امریکا وارد جنگ خواهند شد. از حق نگذریم بد هم نمیگویند. جنابعالی چه میفرمایی؟ میروی یا نمیروی؟ میشوی یا نمیشوی؟
میگوید: نه میروم و نه میشوم. خیلی هم ناحق میگویند پدرجان. همین!!
میگویم: مشدی جان. قربانت بروم. "همین" هم نشد جواب. توضیحی بفرما. راهنمایی بکن. به گمان چاکرت برای جا نماندن از قافله، لازم است ما هم یک اعلامیه ای چیزی علیه امپریالیسم و "مدیای" جنایتکار و جیره بگیر و مزدور و جنگ طلب بدهیم. یک چندتا لگد هم به بوش و پدرش بزنیم. این پدرسوخته های امپریالیست جنگ طلب..
حرفم را قطع میکند و میگوید:
- آقاجان پیاده شو با هم برویم. اولندش اینقدر امپریالیست امپریالیست میکنی که کی را تحریک بکنی؟ ثانیا از کی تا حالا جنابعالی متخصص "مدیا" شده ای که حالا حکم جنایتکاری و مزدوری علیه اش صادر می کنی پدرجان. درست است که بنده سابقا کارگر بوده ام. اما خوب این موها را که توی آسیاب سفید نکرده ام. نمیشود که هرکس دوتا کتاب مارکسیستی بخواند فورا بشود متخصص علم مبارزه و چه میدانم، "مدیا" و هر علم قدیمه و جدیده ی دیگری...
ایندفعه من حرفش را قطع میکنم و میگویم:
- مشدی جان دست شما درد نکند. داشتیم؟ حالا دیگر به ما هم میزنی؟ خوب ما حس وطن پرستی مان گل کرده و میخواهیم نگذاریم که هموطنانمان در ایران گرفتار بمب های امریکایی ها بشوند. این کجایش عیب دارد؟ حالا یک چیزی هم بدهکار شدیم؟
میگوید:
- هیچ جایش عیب ندارد پدرجان. اگر دلت برای ایران رفتن تنگ شده و یا مسئله تقسیم ارث و میراثی در میان است و دنبال بهانه میگردی، خوب راههای ساده تر هم هست. چرا شلوغش میکنی آقاجان. مثل خیلی ها یواشکی برو و یواشکی هم برگرد که گربه شاخت نزنه و بعدش هم برای ادامه استفاده از "مزایای پناهندگی"، از بیخ منکر رفتن بشو.
میگویم: مشدی جان دیگر داری حال گیری میفرمایی. ما صحبت از هموطنان و بمب و اینجور چیزها می کنیم. اونوقت سرکار صحبت از ایران رفتن میفرمایی. به قول شاعر؛ من از بهر حسین اندر عذابم – تو از عباس میگویی جوابم؟
میگوید: آقاجان مگر بسیاری از همینها نیستند که حالا درد وطن گرفته اند. البته جنابعالی اگر به فکر هموطنان هستی دمت گرم. فقط بفرما این بیست و هفت سال کجا بودی قربانت بروم؟ به چه بیزنسی مشغول بودی پدرجان؟ آخوندها کم گرفتند و بستند و زدند و کشتند و هم چیز و همه جا را به نابودی و گند کشیدند که هنوز هم ادامه دارد؟ چرا به جنگ آخوندها نرفتی قربان آن سبیل نخ قیطانی ات بروم. از اینها گذشته اینها با این پروژه اتمی شان آینده ایران را به خطر انداخته اند پدرجان. اینکه نگران مسئله حمله امریکاییها باشیم سرجاش. اما آقاجان مسئله مهمتر، نگرانی از ساختن بمب اتمی و داشتن نیروگاه اتمی است که نمونه مشابهش منفجر شده. نگرانی مهمتر هم آقاجان، دخالتهای بیجای آخوندها در عراق و حمایت از تروریستها ست. اصلا همین کارهاست که خطر حمله امریکاییها را به وجود آورده. اونهایی وطن پرستند که پروژه های اتمی آخوندها را لو دادند. جنابعالی اگر خیلی وطن پرست...
نخیر آقا مثل اینکه مشدی میکروفون بی صاحب و گوش مفت و ملی گیر آورده و ول هم نمیکند. میگویم:
حالا چرا عصبانی میشوی مشدی جان؟ سخت افتاده ای به سخنرانی. بد هم شعار نمیدی ها، قربان آن محاسن سفیدت بشوم.
میگوید: شعار و سخنرانی کجابود آقاجان. من برای خودت میگویم. اگر خیلی حس وطن پرستی تان گل کرده یک لشکری، چیزی، در همین اروپا درست کنید پدرجان و حمله کنید به امریکا و مردم امریکا را از دست بوش جنایتکار نجات بدهید. فقط نمیدانم چرا همیشه وطن پرستی تان در همین اروپا گل میکند همینجا هم گلش خشک میشود. بد هم نیست آقاجان چون از مزایای غرب و پناهندگی استفاده میکنید و خالی بندی هم نه مالیات داره و نه خرجی دارد.
اینهم از حالگیری مشدی. باید مواظب سوالاتم باشم تا دچار حالگیری نشوم. پیرمرد بدجوری رک میگذارد توی کاسه آدم.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۵

رهبران تلويزيوني



24 آوریل 2006

رهبران تلویزیونی یا برنامه انجمن ما برای نجات میهن!!
منتشر شده در "ندا" شماره 19 ضمیمه ادب – فرهنگی نشریه مجاهد 11 اردیبهشت 1385

امروز جلسه مجمع عمومی انجمن "سیاسیون در تبعید" را با حضور همه اعضاء هیئت رهبری و اعضای ساده که رویهمرفته سه نفر هستند تشکیل دادیم. امیدوارم سوء برداشت نشود که این چه انجمنی است که همه اش سه نفر عضو دارد. اولا ما که همیشه سه نفر نبوده ایم!! پارسال چهار نفر بودیم و اواخر سال یکی از اعضاء دست به یک انشعاب ناجوانمردانه زد. ثانیا ما سعی میکنیم که در خارج عضو گیری نکنیم چون خطر نفوذ ایادی رژیم جدی است. از این گذشته ما در واقع یک پتانسیل هستیم. هر کدام از ما در واقع شاید نماینده بیش از یک میلیون و دویست و پنجاه هزار نفر در داخل است. یعنی روزی که ما مبارزات خودمان را به داخل منتقل کنیم حد اقل سه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار نفر طرفدار داریم که اگر برخی شان اقوامشان را هم بیاورند، انجمن ما حد اقل چهار میلیون نفر طرفدارخواهد داشت. بنابراین ما خودمان را دست کم نمیگیریم و شما هم مارا دست کم نگیرید. بگذریم. عارضم به حضورتان که شروع جلسه امروز در محل چلوکبابی؛ که به یکی از اعضای هیئت رهبری متعلق است بود و ادامه جلسه را به منزل اینجانب منتقل کردیم. علت انتقال جلسه هم در واقع این بود که بایستی بعضی از این تلویزیونهای لوس آنجلسی را از نزدیک و با دقت مورد توجه و مداقه قرار میدادیم زیرا به بحثمان در مورد جنبش براندازی حکومت حجت الاسلامها ربط داشت. این عضو محترم صاحب چلوکبابی در حقیقت مغز سیاسی انجمن است، همیشه مسائل را خیلی دقیق بررسی می کند و همین برای ما بسیار اهمیت دارد. آدم نباید جایی بخوابد که آب زیرش برود. لابد میخواهید بدانید مبارزات ما برای براندازی چه ربطی به تلویزیونهای لوس آنجلسی دارد. راستش مدتی است که من جهت اینکه بدانم علت طولانی شدن حکومت حجت الاسلام ها و به نتیجه نرسیدن مبارزات اپوزیسیون چیه، و چگونه باید هرچه زودتر بدون خونریزی رژیم را برداشت، روزی چندین ساعت پای این تلویزیونها نشسته و به دقت برنامه هاشان و بخصوص تماس های مستقیم هموطنان داخل و خارج را می بینم. خلاصه کلام اینکه اینجور که من از حرفهای مجریان و تماس گیرندگان می فهمم مشکل این است که هیچکس حاضر نیست که رهبری مبارزات را به عهده بگیرد و فرمان قیام و انقلاب بدهد. مثلا دیروز تلفن زننده ای به یکی از مجریان برنامه ها میگفت آقا شما را به خدا خود شما رهبری را به دست بگیر و کار را تمام کن. آن مجری محترم هم از روی شکسته نفسی فرمود:
"بابا من اهل رهبری نیستم. من کار خودم را کرده ام . همین آقای هخا را من برای رهبری انتخاب کرده و حمایتش کردم و به شما پیشنهاد کردم. خوب هرچه که گفت مردم بیایید بیرون و چه و چه بکنید شما مردم گوش ندادید. او هم یک مدت قهر کرد و نجات ملت را توی هوا رها کرد. حالا هم دوباره با هزار خواهش و تمنا او را راه انداخته و تلویزیون در اختیارش گذاشته ام. دنبالش راه بیفتید تا وطن را نجات بدهد دیگر!!".
خلاصه کلام اینکه بنده فهمیدم که مردم احتیاج به یک رهبر دارند که بیاید و فرمان قیام بدهد. این بود که مسئله را با همرزمان محترم در میان گذاشته و در واقع جلسه امروز هم برای همین بود. پیشنهاد بنده این بود که در این برهه حساس تاریخ میهن اولا وقت را نباید از دست داد و حتی یک ساعت دیر کردن مسئولیت تاریخی دارد و ثانیا باید از جان مایه گذاشت و به کمک هم میهنانمان در داخل شتافت. در یک کلام باید فورا رهبری را بدست گرفت. اما مغز متفکر انجمن میگوید:
- آقاجان من از خر شیطان پیاده شو. اولا این مسئله ربطی به بی رهبری و با رهبری نداشته و هزار و یک دلیل داخلی و خارجی دارد. ثانیا مگر رهبر شدن کشکی است. سابقه مبارزاتی میخواهد. از جان گذشتگی میخواهد. شناخته شدگی میخواهد. مهمتر از همه صلاحیت سیاسی و مبارزاتی میخواهد. مردم باید به آدم اعتماد کنند. آنهم بعد از خیانتی که خمینی به اعتماد مردم کرد جلب اعتماد مردم کار حضرت فیله.
میگویم:
- عزیز من شما دارید منفی بافی میکنید. اینطوری ما زمان را از دست میدهیم. حتی یک ثانیه هم نباید معطل کرد. مسئله همان است که گفتم و رهبرشدن هم فقط یک چیز میخواهد و آنهم شناخته شدگی است. همین. کافی است مردم شما را بشناسند. می افتند دنبالت. نکند شما نسبت به رهبر شدن بنده اشکالی داری؟
میگوید:
چه اشکالی آقاجان. شما رهبر بشو من هم میشم معاونت. چی از این بهتر. من فقط میگویم مشکل مردم نداشتن رهبر نبوده و ضمنا رهبر شدن هم همینطور اله بختکی نیست. حالا جنابعالی قبول ندارید، بفرمایید رهبر بشوید. حالا پیشنهادتان چیه؟
توضیح میدهم که راه حل این است که ما هم یک کانال تلویزیون ماهواره ای راه بیندازیم. نفر سوم انجمن بشود مجری و مسئول فنی. بنده هم به عنوان رهبر انجمن برنامه های مختلف سیاسی بگذارم و به تلفن ها جواب بدهم. مغز متفکر انجمن هم به عنوان مهمان برنامه بیاید و برود و مردم را به حمایت از انجمن ما دعوت کند.
میگوید:
- آقاجان این کار اولا نیرو میخواد. ثانیا تجربه میخواد. ثالثا پول حسابی میخواهد. از کجا بیاوریم.

میگویم:
اولا اصلا نیروی زیادی نمیخواد. ما دونفری اداره ش می کنیم. کاری نداره که. به قول معروف یکی مرد جنگی به از صدهزار. شما ببین که چندتا از این برنامه ها فقط یک یا دونفره اداره میشن. در مورد تجربه هم، دوست من شما مرا دست کم میگیری. بقول معروف ما اگر نخوردیم نان گندم، دیدیم دست مردم. من چهل سال است که دارم تلویزیون نگاه می کنم اونوقت شما فکر می کنی نمیتوانم یک تلویزیون راه بیندازم؟ در مورد پول هم نگرانی نداره. از مردم میگیریم. یک حساب باز میکنیم و هفته ای یک روز را به پول جمع کردن اختصاص میدهیم. مگر ما چه مان کمتر از هخا و انجمن فلان و بقیه است. برای شروع کار هم یک مقدار قرض می کنیم. حسابش را بکن که اگر مردم ما را به رهبری قبول کنند و به فرمان من قیام کنند چی میشه. خارجی ها هم وقتی بفهمند که من رهبری را به دست گرفته ام حتما به کمک ما میان و حمایت مالی میکنند. امریکاییا 75 میلیون دلار واسه اینکار گذاشتن. ده درصدشم که به ما بدن میشه 5/7 میلیون. خدا بده برکت.
میگوید:
- چطوری میخوایم نشون بدیم که مردم رهبری ما را پذیرفته اند تا از امریکاییا پول بگیریم؟
میگویم:
- چطوری نداره. ماهم مثل بقیه همه اش میگیم که مردم ایران نود در صدشان طرفدار ما هستن. یه عده بیکار هم که همیشه هستن که زنگ بزنن و از ما تعریق و تمجید کنند. باید نترسید و رفت توی دل قضیه. من دو ماه تموم کارم این بوده که صبح تا شب و شب تا نصف شب بشینم این تلویزیونا رو نیگا کنم. کاملا میدونم چکار باید کرد.
میگوید:
- خوب چیکار باید کرد؟
میگویم:
- چهار کار باید کرد. اول اینکه تا میتونی خالی ببند. دوم اینکه گاهگاهی به اسلام انتقاد کن و توهین کن. سوم اینکه گاهگاهی به بعضی از آخوندها بد و بیراه بگو و از بعضیاشون تعریف کن. آخری شم اینکه گاهگاهی به مجاهدین انتقاد کن و در موردشان داستان الکی بگو و اگر هم دیدی زمینه جوره بهشان کمی توهین کن. همین. اما مهمترین مسئله این که تا قبل از اینکه کس دیگری پیداش بشه باید نان را به تنور چسباند. معطل نباید کرد. همانطور که گفتم یک ثانیه را هم نباید از دست داد و تلف کرد.
هنوز صحبتها به نتیجه نرسیده بود که تلفن زنگ زد. دوستم بود از ایران. دمش گرم خیلی رفیق باحالیه. تا حالا سه تا خونه دبش برای من خریده. چندتا سوال داشت در مورد خانه ای که قرار است برای من در زعفرانیه بخره. میگفت پولی که حواله کرده ام دیر رسیده و قولنامه اشکال پیدا کرده و از این حرفها که دیدم ممکنه دوسه ساعتی وقت بگیره. این بود که به دوستم گفتم گوشی رو نگه داره و بعدش اعضای انجمن را روانه کردم و قرار هفته دیگر را گذاشتیم. به هرحال این هم یک مسئله حیاتی بود و نمیشد به بعد موکولش کرد. بعدش با دوستم در ایران صحبت کردم و کار خرید خانه چهارم را به یک جایی رساندیم. خانه خوبی گیرم آمده. معامله خیلی خوبیه. شما هم اگر میتونید معطلش نکنید. این پوند لامصب وقتی میره ایران مثل بادکنک باد میکنه. روی سنگ بذاریش آب میشه. سه ساعتی حرفهامان طول کشید. بعدش سیگاری دود کردم و در مورد حرفهایی که با اعضای انجمن زده بودیم فکر کردم. به این نتیجه رسیدم که این عضو به اصطلاح مغز متفکر انجمن دارد موش میدواند و چوب لای چرخ میگذارد. فکر می کند بابت ماهی یک چلوکباب که به ما میدهد حق دارد که انقلاب ایران را به عقب بیندازد. حالا اگر هفته ای یک چلوکباب میداد باز یک چیزی. نمیداند که شعار انجمن ما اینست که می جنگیم، میمیریم، سازش نمیپذیریم. به نظرم باید انقلابی عمل کرد. فردا با عضو سوم انجمن در باره تصفیه عضو صاحب چلوکبابی صحبت خواهم کرد. هرچه قاطع تر باشیم زودتر به نتیجه خواهیم رسید. وقت را نباید بیخودی تلف کرد. مسئولیت تاریخی دارد. پیروز باشید.


برای دیدن نوشته های حسین پویا به وب لاگ زیر مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/