سی و چندسال است که طنز و چيزهاي ديگر از جمله نمايشنمامه طنز مي نويسم.در همه اين مدت همراه شوراي ملي مقاومت بوده ام زيرا معتقدم رژيم آخوندي بايد در تماميتش سرنگون شود و يک جمهوري سکولار سر کار بيايد

جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۲

نامه خصوصی رهبر به رفسنجانی


از رهبر به اکبر. آورین هاش اکبر. آورین. بابا به قول برادران مسلمان عرب زبان "دهانکم
 حار" یعنی دمت گرم. بهترین کار رو تو کردی. آورین. آورین. بنده از تو قدر دانی میکنم که توی سرت زدم و هیچی نگفتی. البته شنیدم یه جایی مخفیانه گفتی که چنان با پوز زدم توی مشت رهبری که مشتش کبود شد. دیگه از این حرفا نزن هاش اکبر. میدانی که بارها گفته ام که بنده یک رای بیشتر ندارم. خوب شد علنا چیزی نگفتی چون اگه چیزی می گفتی به اتکاء همان یک رای یه پس گردنی هم بهت میزدم. اما به جان تو، بنده نگفته بودم که اینجوری حالت رو بگیرن.  اما خُب، گرفتن دیگه. نامردا رحم نمی کنن. ها ها ها ها. وقتی گیر سه پیچ میدن کاریش نمیشه کرد. بهشون گفتم که حقوق بشر این شیخ پیرمرد رو رعایت کنید اما هِری زدند زیر خنده. مگه تو چیکار کردی که اینا به حقوق بشرت می خندن؟ هاهاهاهاهاها. البته خوب تو هم نمی باید با این سن و سال دوباره پیدات میشد. به قول بچه های دفتر:
کوسه تا از خواب خوش بیدار شد
لنگ بی تنبان توی میدان پرید
گفت آقا با یه خورده اخم و تخم
کاش این کوسه خجالت می کشید
 فکر نکن بنده یادم...........م 

جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۲

اکبری زرتت چرا قمصور شد؟؟؟ا


سوم خرداد 92  

اکبری انگار اجاقت کور شد
میز قدرت باز از تو دور شد
جنتی بر حذف تو مامور شد
سید علی از رفتنت مسرور شد
                                     اکبری زرتت چرا قمصور شد  

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۲

نبرد اکبر کوسه و محمود تارزان


از آنسو تو بشنو ز محمود یل 
گرفته ست زانوی غم در بغل

کنارش نشسته یل اسفندیار
نمک می زند تکه های خیار

شده چهره اش خیس از آب چشم
دوتا جن گرفته پر از ریش و پشم

به جنها بسی التماسیده است
ولی بر لبش خنده ماسیده است

چو محمود او را چنین زار دید
یکی آه سرد از جگر برکشید

بگفتا مخور غم تو اسفندیار
برآرم من از شیخ کوسه دمار

مث تارزان تیز از جا پرید
سپس کفش خود را کمی ورکشید


سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۲

اون یک رای آقا مال کیه؟؟؟؟؟آ


نمایش تک پرده ای کوتاه.

 محل نمایش: اطاق کار "آقا"، ولی امر مستضعفین جهان.
"آقا" مشغول نماز خواندن است و فرزندش با عبا و عمامه پشت میز آقا نشسته و پرونده ها را به هم می ریزد. انگار دنبال کاغذی میگردد.
"آقا": اله اکبر. اله اکبر
فرزندِ "آقا": چشم حاج آقا مواظبم که کاغذا پاره نشن. اون نامه ی اعترافات اون پسره رو کجا گذاشتین؟
"آقا": سبحان اله
فرزند "آقا": تو کشوی وسطی رو گشتم یه بار. نیست. آها..... ایناهاش. پیداش کردم.
 رئیس دفتر وارد میشود: